1
زندگی بیهوده است
1نویسندهٔ این کتاب، پسر داوود، پادشاه حکیم اورشلیم میباشد.
2او میگوید: بیهودگی است! بیهودگی است! همهچیز بیهوده است! 3از اینهمه رنج و زحمتی که انسان در روی زمین میکشد چه فایدهای میبیند؟ 4یک نسل میآید و نسل دیگری میرود، امّا دنیا همیشه به حال خود باقی میماند. 5آفتاب طلوع و غروب میکند و باز به جایی میشتابد که دوباره باید از آنجا طلوع کند. 6باد به سمت جنوب و شمال میوزد و به هر سو میچرخد و باز به مدار خود برمیگردد. 7همهٔ رودخانهها به دریا میریزند، امّا دریا پُر نمیشود. آب به سرچشمهای که رودها از آن جاری میشود، بازمیگردد و چرخش دوباره آغاز میگردد. 8همهچیز آنقدر خسته کننده است که زبان از بیان آن عاجز است. هرقدر ببینیم و هرقدر بشنویم، بازهم سیر نمیشویم. 9در حقیقت تاریخ تکرار میشود، یعنی آنچه را که میبینیم، بارها در گذشته اتّفاق افتاده است. در جهان هیچ چیز تازهای دیده نمیشود. 10کدام چیز تازهای را میتوانید نشان بدهید؟ هر چیزی قبلاً و پیش از آنکه ما به دنیا بیاییم وجود داشته است. 11یادی از گذشتگان نیست و آیندگان نیز از نسلهای پیشین یادی نخواهند کرد.
تجربهٔ حکیمان
12من حکیم هستم و در اورشلیم بر اسرائیل سلطنت میکردم. 13تصمیم گرفتم تا دربارهٔ هر چیز این دنیا با حکمت مطالعه و تحقیق کنم. خدا کارهای سخت و دشواری را به عهدهٔ ما گذاشته است! 14هر کاری را در این دنیا تجربه کردم و به این نتیجه رسیدم که همهٔ آنها بیهوده و به دنبال باد دویدن است. 15چیز کج را نمیتوان راست کرد و چیزی را که وجود نداشته باشد، نمیتوان شمرد.
16به خود گفتم: «من حکمت و معرفت زیادی اندوختم و بیشتر از همهٔ کسانیکه قبل از من در اورشلیم حکومت میکردند، علم و دانش کسب کردم.» 17تصمیم گرفتم که فرق بین حکمت و جهالت را بدانم، امّا پی بردم که این کار هم بیهوده و مانند دنبال باد دویدن است، 18زیرا زیادی حکمت باعث غم میشود و هر که به دانش خود بیافزاید، اندوه خود را زیاد میکند.
2
بیهودگی عیش و عشرت
1به خود گفتم: عیش و عشرت را تجربه میکنم و از زندگی لذّت میبرم، امّا دیدم که آن هم بیهوده است. 2همچنین دریافتم که خنده و شادی نیز احمقانه و بیفایده است. 3هرچند از دل مشتاق کسب حکمت بودم، تصمیم گرفتم که خود را با شراب شادمان سازم و حماقت را امتحان کنم و فکر کردم که این بهترین راهی است که انسان میتواند، زندگی کوتاه خود را سپری کند.
4کارهای بزرگی انجام دادم. برای خود خانهها ساختم و تاکستانها غرس نمودم. 5باغهای پر از گل ساختم و در آنها از هر نوع درخت میوهدار نشاندم؛ 6و آب انبارهای بزرگ برای آبیاری آنها ساختم. 7غلامان و کنیزان بسیار خریدم و صاحب غلامان و کنیزان خانهزاد شدم. هیچ یک از کسانیکه پیش از من در اورشلیم حکومت میکردند، به اندازهٔ من گلّه و رمه و دارایی نداشتند. 8نقره و طلا و گنجینههای پادشاهانی را که من بر سرزمینشان حکومت میکردم، برای خود جمع کردم. سرایندگان مرد و زن برای سرگرمی من میسراییدند. هر قدر که دلم میخواست، برای خود زنهای زیبا گرفتم.
9بلی، من شخص بزرگی بودم، بزرگتر از همهٔ کسانیکه قبل از من در اورشلیم زندگی میکردند. در عین حال از حکمت و دانش نیز برخوردار بودم. 10هر چیزی که میدیدم و میخواستم به دست آوردم و خود را از هیچ خوشی و لذّتی محروم نساختم. از هر کاری که میکردم، لذّت میبردم و همین برای من پاداش بزرگی بود. 11امّا وقتی به کارهایی که کرده بودم و زحماتی که کشیده بودم فکر کردم، فهمیدم که همهٔ آنها چون دویدن دنبال باد، بیهوده و بیفایده بودهاند. 12یک پادشاه میتواند فقط همان کاری را بکند که پادشاهان پیش از او کرده بودند.
بنابراین حکمت و حماقت و جهالت را مطالعه و مقایسه کردم. 13دیدم، همانطور که روشنی بر تاریکی برتری دارد، حکمت هم برتر از جهالت است. 14شخص حکیم، داناست و میداند از چه راهی برود، امّا مرد احمق در نادانی به سر میبرد. امّا این را هم دانستم که عاقبت هردوی ایشان یکی است. 15در دل خود گفتم: «چون من و جاهل به یک سرنوشت گرفتار میشویم، پس فایدهٔ حکمت چیست؟» هیچ، حکمت هم بیهوده است. 16زمانی میرسد که نه یادی از مرد حکیم باقی میماند و نه از مرد احمق، بلکه هر دو فراموش خواهند شد. مرد احمق همانگونه میمیرد که مرد حکیم خواهد مرد. 17پس، از زندگی بیزار شدم، چون همهچیز آن برایم دردسر آورده است. زندگی تمامش بیهوده و به دنبال باد دویدن بود.
18از تمام زحماتی که در این دنیا کشیده بودم بیزار شدم، زیرا میدانم که باید همهٔ آنها رابرای جانشین خود واگذارم. 19چه کسی میداند که او حکیم خواهد بود یا احمق. ولی او صاحب همهٔ چیزهایی خواهد شد که من با رنج و مشقت زیاد در زندگی خود به دست آوردهام. این نیز بیهوده است. 20بنابراین از تمام زحماتی که در دنیا کشیدهام مأیوس گشتم. 21کسی با زحمت فراوان و از روی عقل و دانش و مهارت مال و دارایی میاندوزد، سپس همه را برای استفاده کسی بجا میگذارد که هرگز برای آن زحمت نکشیده است. این نیز بیهوده و مصیبتی بزرگ است. 22انسان از اینهمه زحمت و مشقتی که میکشد، چه چیزی به دست میآورد؟ 23روزهایش با تشویش و نگرانی میگذرد و شبها هم آرامش ندارد. این نیز بیهوده است.
24پس برای انسان بهتر است که بخورد و بنوشد و از آنچه به دست آورده، لذّت ببرد و این از جانب خداوند است. 25زیرا کیست که بتواند جدا از خدا چیزی بخورد و لذّت ببرد؟ 26خدا به کسانیکه او را خشنود میسازند، حکمت، دانش و خوشی میبخشد، ولی به خطاکاران مشقتِ کار و زحمتِ اندوختن مال را میدهد تا خدا آن را از آنها گرفته به کسانی عطا کند که از آنها راضی است. این نیز مانند دنبال باد دویدن، بیهوده است.
3
هر چیز زمانی دارد
1برای هر چیزی که در دنیا اتّفاق میافتد، زمان معیّنی وجود دارد.
2زمانی برای تولّد، زمانی برای مردن،
زمانی برای کاشتن، زمانی برای درو کردن،
3زمانی برای کُشتن، زمانی برای شفا دادن،
زمانی برای خراب کردن، زمانی برای ساختن،
4زمانی برای گریه، زمانی برای خنده،
زمانی برای ماتم، زمانی برای رقص،
5زمانی برای دور ریختن سنگها، زمانی برای جمع کردن سنگها،
زمانی برای در آغوش گرفتن، زمانی برای اجتناب از آن،
6زمانی برای سود، زمانی برای زیان،
زمانی برای اندوختن، زمانی برای دور انداختن،
7زمانی برای بریدن، زمانی برای دوختن،
زمانی برای سکوت، زمانی برای گفتن،
8زمانی برای دوستی، زمانی برای دشمنی،
زمانی برای جنگ و زمانی برای صلح.
9یک کارگر چه سودی از زحمت خود میبرد؟ 10زحماتی را که خدا بر دوش انسان گذاشته است، دیدم. 11او برای هر چیز زمان مناسبی تعیین نموده است. همچنین او شوق دانستن ابدیّت را در دلهای انسان نهاده است، امّا انسان نمیتواند مفهوم کارهای خدا را از ابتدا تا انتها درک کند. 12پس به این نتیجه رسیدم که بهتر است خوش باشیم و تا زمانی که زنده هستیم، از زندگی حداکثر استفاده را بنماییم. 13بخوریم و بنوشیم و از حاصل زحمت خود لذّت ببریم، زیرا همهٔ اینها بخشش و نعمت خداست.
14میدانم که کارهای خدا پایدار و تغییر ناپذیرند. کسی نمیتواند به آنها چیزی بیافزاید و یا چیزی از آنها کم کند. منظور خدا از انجام این کارها فقط اینست که انسان از او بترسد. 15هر چیزی که اکنون هست و یا در آینده دیده شود، در گذشته وجود داشته است. خدا آنچه را که در گذشته انجام داده است، تکرار میکند.
بیعدالتی در جهان
16علاوه بر این، دیدم که در این دنیا بیعدالتی و بیانصافی جای عدالت و انصاف را گرفته است. 17به خود گفتم: «خدا در وقت مناسب هر کار خوب یا بد انسان را داوری خواهد کرد.» 18دانستم که خدا انسان را میآزماید تا به او بفهماند که بهتر از حیوان نیست. 19زیرا سرنوشت انسان و حیوان یکسان است. مانند هم میمیرند و مثل هم نفس میکشند و انسان بر حیوان برتری ندارد، همهچیز بیهوده است. 20انسان و حیوان، هر دو به یکجا میروند. هر دو از خاک به وجود آمدهاند و به خاک بر میگردند. 21چه کسی میتواند ثابت کند که روح انسان به عالم بالا میرود و روح حیوان به زیر زمین؟ 22پس فهمیدم که بهتر است انسان از کاری که میکند، لذّت ببرد. زیرا سرنوشتش همین است و کسی نیست که بتواند او را پس از مرگ بازگرداند تا ببیند که چه وقایعی بعد از او در دنیا اتّفاق میافتد.
4
1آنگاه دوباره در مورد ظلم و ستمی که در این جهان جریان دارد، فکر کردم. مردم مظلوم را دیدم که اشک میریزند، امّا هیچکس آنها را تسلّی نمیدهد. کسی به دادشان نمیرسد، چون کسانیکه بر آنها جفا میکنند دارای زور و قدرت هستند. 2من حسرت کسانی را میخوردم که مُردند و از این دنیا رفتند. وضع آنها بهتر از کسانی است که هنوز زنده هستند. 3امّا کسانیکه تا به حال به دنیا نیامدهاند خوشبختترند، زیرا ظلمی را که در جهان میشود، ندیدهاند.
4بعد مشاهده کردم که موفقیّت و پیشرفت یک شخص نتیجهٔ حسادت و رقابت او با دیگران است. این کار هم مانند دویدن به دنبال باد بیهوده است. 5مرد احمق دست روی دست گذاشته کار نمیکند و به این ترتیب از گرسنگی، گوشت بدن خود را میخورد. 6یک دست پر ولی راحت، بهتر است از دو دست پر، امّا با مشقت. این بیهوده و دنبال باد دویدن است.
7همچنین نمونهٔ بیهودهٔ دیگری را در این دنیا دیدم 8و این در مورد مردی است که تنها زندگی میکند، نه پسری دارد و نه برادری، امّا زحمت زیاد میکشد تا پول و دارایی جمع کند و چشمش از ثروت سیر نمیشود. او برای چه کسی زحمت میکشد و خود را از لذّتهای زندگی محروم میکند؟ او زندگی بیهوده و مشقّتباری دارد.
9دو نفر از یک نفر بهترند، زیرا نتیجهٔ بهتری از کارشان به دست میآورند. 10هرگاه یکی از آنها بیفتد، دیگری او را بلند میکند. امّا وای به حال کسیکه تنها باشد و بیفتد، زیرا کسی را ندارد که او را بلند کند. 11اگر دو نفر در کنار هم بخوابند گرم میشوند، امّا کسیکه تنهاست چگونه خود را گرم کند؟ 12اگر کسی تنها باشد و به او حمله شود، زود از پای در میآید، امّا اگر دو نفر باشند، میتوانند از خود دفاع کنند. ریسمان سهلا به راحتی پاره نمیشود.
13جوان فقیر امّا دانا، بهتر از پادشاه پیر و احمق است که به مشورت دیگران توجّه نمیکند. 14این چنین جوانی ممکن است که از زندان آزاد شده به مقام پادشاهی برسد. 15دیدم که مردم این جهان مایلند از این جوانی که جانشین آن پادشاه شده است، پیروی کنند. 16او بر عدّهٔ بیشماری حکومت میکند. امّا نسل بعدی به او رغبتی نشان نخواهد داد. به راستی این نیز بیهوده و در پی باد دویدن است.
5
با عجله قول ندهید
1وقتی به معبد بزرگ میروی مواظب رفتار خود باش، زیرا گوش دادن و یاد گرفتن بهتر از آن قربانیای است که اشخاص نادان میگذرانند، ولی خوب را از بد تشخیص نمیدهند. 2پیش از آنکه حرفی بزنی خوب فکر کن، در سخنی که میگویی عجله منما و در حضور خدا حرف نسنجیده مگو، زیرا او در عالم بالا است و تو بر روی زمین هستی. پس سخنانت خلاصه و کوتاه باشد. 3زحمت و مشقّت زیاد در کار، خواب را پریشان میسازد و پُرگویی نشانهٔ نادانی است. 4هرگاه برای خدا نذری داری، در ادای آن تأخیر منما، زیرا او از مردم نادان بیزار است. به قول خود وفادار باش. 5بهتر است اصلاً نذر نکنی تا اینکه نذر نموده، ادا ننمایی. 6مگذار که سخنان دهانت، تو را به گناه وادار کند و به خادم خدا بگویی که نذر تو اشتباهی بوده است. چرا خدا بر تو خشمگین شود و تمام حاصل کار تو را از بین ببرد؟ 7خیالات زیاد و سخنان بیمعنی بیهوده است. انسان باید از خدا بترسد.
زندگی بیهوده است
8اگر میبینی که بر مردم مسکین ظلم میشود و عدالت و انصاف اجرا نمیشود، تعجّب نکن، زیرا بر هر مأمور یک مأمور بالاتر نظارت میکند و یک مأمور دیگر و عالیتر همگی را تحت نظر خود دارد.
9هرکسی از زمین بهره میگیرد، حتّی پادشاه هم در آن سهمی دارد.
10شخص پول دوست، هرگز از پول سیر نمیشود و کسیکه طالب ثروت است هرگز به آنچه دلش میخواهد نمیرسد. این نیز بیهوده است. 11هرقدر ثروت زیاد شود به همان اندازه خورندگان آن زیاد میشوند. چه چیزی عاید صاحب آن میشود جز اینکه آن را به چشمان خود ببیند؟ 12خواب کارگر شیرین است، چه کم خورده باشد، چه زیاد، امّا ثروت شخص دولتمند نمیگذارد که او شبها خواب راحت داشته باشد.
13مشکل بزرگ دیگری که در این دنیا دیدم این است که شخصی پول ذخیره میکند تا در آینده از آن استفاده کند، 14بعد همهٔ اندوختهٔ خود را در یک حادثه از دست میدهد و حتّی چیزی برای فرزندانش بجا نمیماند. 15برهنه از مادر به دنیا آمدهاند و همانطور برهنه از دنیا میروند و از ثروت خود چیزی را با خود نمیبرند. 16واقعاً جای افسوس است که مردم رنج و زحمت بیهوده میکشند، دست خالی آمدهاند و دست خالی هم میروند و نتیجهٔ زحمتشان در پی باد دویدن است. 17تمام زندگی آنها در تاریکی و با درد و رنج و خشم سپری میشود.
18به نظر من بهتر است که انسان بخورد و بنوشد و از دوران کوتاه زندگی خود که خدا به او داده و از آنچه که با کار و زحمت خود به دست آورده است لذّت ببرد، چون قسمتش همین است. 19اگر خدا به کسی ثروت و دارایی میبخشد، او باید این بخشش خدا را با شکرگزاری بپذیرد و از آن لذّت ببرد. 20چنین شخصی به دوران کوتاه عمر خود فکر نمیکند، چون خدا دل او را از شادی لبریز کرده است.
6
بیهودگی ثروت
1مصیبت بزرگی را در زیر آسمان دیدهام که برای بشر بسیار سنگین است. 2خدا به بعضی ثروت، دارایی و عزّت میدهد به طوری که در زندگی کمبودی ندارند، امّا قدرت استفاده از آن را به آنها نداده است. در عوض بیگانهای میآید و از ثروت آنها استفاده میکند. این نیز بیهوده و مصیبت بزرگی است. 3طفل مرده بهتر است از شخصی که صد فرزند داشته باشد و سالهای زیادی زندگی کند، امّا از خوشیهای دنیا بهرهای نگیرد و جنازهاش آبرومندانه دفن نگردد. 4زیرا تولّد طفل مرده بیهوده است. در تاریکی از بین رفت و فراموش شد. 5روشنی آفتاب را هرگز ندید و از وجود آن باخبر نشد، امّا حداقل آسودگی یافت. 6اگر کسی دو هزار سال هم زندگی کند، ولی در زندگی خوش و راضی نباشد چه فایدهای دارد؟ سرانجام همگی به یکجا میروند.
7تمامی زحمت انسان برای شکمش میباشد، ولی هرگز سیر نمیشود. 8برتری شخص حکیم بر شخص نادان چیست؟ یا برتری فقیری که میداند چگونه زندگی خود را اداره کند؟ 9بهتر است به آنچه که دارید و با چشم خود میبینید قانع باشید تا اینکه همیشه در آرزوی داشتن چیزهای باشید که ندارید، زیرا این نیز بیهوده و به دنبال باد دویدن است.
10هرچه که هست از قبل معیّن شده و سرنوشت انسان نیز معلوم است و کسی نمیتواند با آن که از او تواناتر است مجادله کند. 11هرچه حرف بیشتر، بیهودگی بیشتر. پس چه چیز بهتر است؟ 12انسان چگونه بداند که برای این عمر کوتاهی که همچون سایه، کوتاه و درگذر است، چه چیز خوب است؟ و یا چگونه بداند که پس از مرگش، در دنیا چه اتّفاقی خواهد افتاد؟
7
اندیشههای زندگی
1نام نیک از عطر گرانبها بهتر است و روز مرگ از روز تولّد.
2رفتن به خانهٔ عزا بهتر از رفتن به جشن است. همه باید این را بدانیم که مرگ در انتظار ماست.
3اندوه بهتر از خنده است، زیرا غم آینهٔ دل را صفا میدهد.
4شخص دانا دربارهٔ مرگ میاندیشد، ولی مرد احمق در پی عیش و نوش است.
5شنیدن انتقاد از شخص دانا بهتر از شنیدن تعریف از احمقان است.
6خندهٔ احمقان مانند صدای تَرَقتَرَق خار در آتشِ زیر دیگ بیمعنی است.
7ظلم مرد حکیم را احمق میگرداند و رشوه دل را فاسد میسازد.
8انتهای کار از شروع آن بهتر است و صبر و شکیبایی از غرور نیکوتر میباشد.
9زود خشمگین نشوید، زیرا کسیکه زود خشمگین میشود احمق است.
10هیچگاه نپرسید: «چرا دوران گذشته بهتر از حالا بود؟» زیرا اینگونه سؤال عاقلانه نیست.
11حکمت زیادتر از ارث ارزش دارد و هرکسی در این دنیا باید از حکمت برخودار باشد. 12حکمت و ثروت پناهگاهی برای انسان هستند، ولی برتری حکمت این است که به انسان زندگی میبخشد.
13کارهای خدا را ببینید، چه کسی میتواند آنچه را که او کج ساخته است راست نماید؟ 14در وقت خوشبختی خوش باشید و هنگام سختی به یاد آورید که خوبی و بدی از جانب خداست و شما نمیدانید که بعد از آن چه اتّفاقی رخ خواهد داد.
15در این زندگیِ بیهودهٔ خود بسیار چیزها دیدهام. یک شخص نیک در جوانی میمیرد، امّا یک فرد شریر با وجود بدیهایش سالهای درازی زندگی میکند. 16پس بیش از حد نیک و با حکمت نباشید، مبادا خود را نابود کنید. 17بسیار شریر و احمق هم نباشید، مبادا مرگتان زود فرا رسد. 18در هیچکدام آنها افراط نکنید. اگر خدا را تکریم نمایید در هر حال موفّق خواهید شد.
19حکمت، انسان را از ده فرمانده که در یک شهر زندگی میکنند، تواناتر میسازد.
20در دنیا هیچکسی نیست که کاملاً نیککردار باشد و گناه نکند.
21همهٔ حرفهایی را که میشنوید به دل نگیريد، حتّی وقتی میشنوید که خدمتکارتان به شما ناسزا میگوید. 22خودتان میدانید که شما هم بارها به دیگران ناسزا گفتهاید.
23من با حکمت خود تمام اینها را آزمودم و سعی کردم که دانا باشم، امّا به جایی نرسیدم. 24مفهوم زندگی را کسی نمیداند، زیرا خیلی عمیق و بالاتر از عقل ماست. 25پس وقت خود را صرف مطالعه و تحقیق نمودم و تصمیم گرفتم که حکمت را بیاموزم تا جواب سؤالات خود را پیدا کنم و برایم ثابت شد که شرارت و حماقت کار مردم احمق و دیوانه است.
26فهمیدم که زن حیلهگر از مرگ تلختر است، عشق او همچون دام و تله و بازوانش مانند کمند است. کسیکه خدا از او راضی باشد میتواند از دام او نجات یابد، امّا شخص گناهکار گرفتارش میشود. 27-28حکیم میگوید: وقتی به دنبال حقیقت بودم به تدریج پی بردم که پاسخی وجود ندارد. اما دریافتم که در میان هزار مرد میتوان یک مرد محترم پیدا کرد ولی در میان هزار زن یک زن قابل احترام هم وجود ندارد. 29پس به این نتیجه رسیدم که خدا انسان را نیک و درستکار آفرید، امّا او خود را به مسائل پیچیده گرفتار کرده است.
8
1چه کسی داناست تا معنی هر چیز را بداند؟ حکمت لبها را خندان میکند و غم را از دل میزداید.
اطاعت از پادشاه
2از پادشاه اطاعت کنید، زیرا در پیشگاه خدا سوگند وفاداری یاد کردهاید. 3برای رفتن از حضور او شتاب مکنید و از فرمانش سر پیچی منمایید، زیرا او هرچه بخواهد انجام خواهد داد. 4فرمان پادشاه قدرت دارد و کسی نمیتواند به او بگوید: «چه میکنی؟» 5کسیکه از او اطاعت میکند در امان است و مرد عاقل میداند که چه زمان و چگونه اوامر او را بجا آورد. 6زیرا برای انجام هر امری، هرچند مشکلات زیادی برای انسان داشته باشد، وقت و موقع مناسبی وجود دارد. 7هیچکس از آینده خبر ندارد و کسی هم نمیتواند به او بگوید که در آینده چه رخ میدهد. 8کسی نمیداند که چه روزی مرگ او فرا میرسد و نمیتواند مرگ خود را به تعویق بیندازد و یا از اجل خود فرار کند. مرگ، جنگی است که از آن گریزی نیست و هیچکسی نمیتواند با فریب و حیله خود را از آن برهاند.
درستکاران و گناهکاران
9من دربارهٔ آنچه که در جهان رخ میدهد، فکر کردم و دیدم که چطور یک انسان بر انسان دیگر ظلم میکند. 10آنگاه دیدم که مردم شریر مردند و زیر خاک رفتند، امّا مردمی که پس از مراسم خاکسپاری آنها برگشتند، در همان شهری که آنها در آن ظلم میکردند، از آنها تعریف و تمجید نمودند. این هم یک کار پوچ و بیهوده است.
11چون گناهکاران فوراً مجازات نمیشوند، مردم فکر میکنند که میتوانند گناه کنند. 12گرچه ممکن است یک گناهکار صد بار گناه کند و باز هم زنده بماند، امّا در واقع کسانی سعادتمند خواهند بود که از خدا میترسند و به او احترام میگذارند. 13کسیکه گناه میکند روی سعادت را نخواهد دید. عمر او مانند سایه زودگذر و کوتاه است، چون از خدا نمیترسد. 14بیهودگی دیگری را هم در دنیا دیدم: گاهی اوقات مجازات گناهکاران به مردم درستکار و پاداش درستکاران به مردم بدکار میرسد. این نیز بیهوده است.
15پس شادمانی را ستودم چون برای انسان در دنیا چیزی بهتر از این نیست که بخورد و بنوشد و لذّت ببرد تا در میان زحمات این زندگی که خدا در دنیا به او داده است لذّت ببرد.
16در زندگی خود شب و روز سعی و تلاش کردم تا هر چیزی را که در دنیا رخ میدهد بدانم و حکمت بیاموزم. 17امّا تلاش من به جایی نرسید و دانستم که انسان نمیتواند کارهای خدا را درک کند و هرقدر زیادتر بکوشد، باز هم از درک کارهای او عاجز میماند. حکیمان ادّعا میکنند که همهچیز را میدانند، ولی فکر آنها بیهوده است.
9
1پس از مطالعه و تحقیقات زیاد پی بردم که کارهای مردم عادل و حکیم همه در دست خداست، خواه محبّت و خواه نفرت، امّا انسان این را نمیداند. 2همه با این حوادث روبهرو میشوند، فرقی نمیکند که شخص درستکار باشد یا بدکار، خوب باشد یا بد، پاک باشد یا ناپاک، قربانی کند یا نکند، نیک باشد یا گناهکار، قسم بخورد یا نخورد. 3در تمامی کارهایی که زیر آفتاب انجام میشود، یک بدی هست و آن بر همه یکسان واقع میشود، بدتر اینکه دلهای همه از شرارت پر است و تا زمانی که زنده هستند دیوانگی در دل ایشان است و پس از آن، ناگهان میمیرند. 4امّا برای هرکسی که زنده است امیدی باقی است. سگ زنده بهتر از شیر مُرده است. 5کسیکه زنده است، میداند که یک وقت میمیرد، امّا مُردهها هیچ چیز نمیدانند. مُردهها پاداش نمیگیرند و حتّی یاد آنها از خاطرهها فراموش میشود. 6دوستی، دشمنی و احساساتشان همگی با خودشان از بین میروند و دیگر در آنچه که در این جهان رخ میدهد، سهمی نخواهند داشت.
7پس بروید نان خود را با لذّت بخورید و شرابتان را با دلخوشی بنوشید و شاد باشید، زیرا این خواست خداست. 8تا میتوانید از زندگی لذّت ببرید و خوش و خندان باشید. 9در تمام روزهای بیهوده این زندگی که خدا در دنیا به شما داده است با زنی که دوستش میداری خوش بگذران، زیرا تنها چیزی که از اینهمه زحمت نصیب تو میشود، همین است. 10هر کاری که میکنید آن را به خوبی انجام بدهید، زیرا در دنیای مردگان، که روزی شما هم به آنجا میروید، نه کار است، نه اندیشه، نه علم و نه حکمت.
11در این دنیا متوجّه مطلب دیگری هم شدم و آن این است که تیزترین دونده همیشه در مسابقه برنده نمیشود و شجاعترین سرباز همیشه در جنگ پیروز نمیگردد. مردم دانا هم گاهی گرسنه میمانند. اشخاص با هوش همیشه پولدار و ثروتمند نمیشوند و مردان با تجربه و کاردان نیز همیشه به جاه و مقام نمیرسند. شانس خوب و بد به سراغ همه میآید. 12کسی نمیداند که چه بر سرش میآید. همانگونه که ماهی ناگهان در تور گرفتار میشود و پرنده در دام میافتد، انسان هم در وقتیکه انتظارش را ندارد، گرفتار بلای ناگهانی میگردد.
برتری حکمت بر حماقت
13در این دنیا یک نمونهٔ حکمت را دیدم که برای من بسیار مهم بود. 14در یک شهر کوچک، مردم کمی زندگی میکردند. پادشاه بزرگی به آن شهر حمله کرد و آن را محاصره کرد و قوای او به دور آن سنگر گرفتند. 15شخصی فقیر و بینوا در آن شهر سکونت داشت. او در عین حال مرد دانا و عاقلی بود که میتوانست آن شهر را نجات بدهد، امّا کسی به فکر او نبود. 16من همیشه به این عقیده بودم که حکمت بهتر از قدرت است، امّا دیدم که اگر یک شخص دانا و عاقل فقیر باشد، مردم او را خوار شمرده به حرف او توجّهی نمیکنند. 17گوش دادن به سخنان آرام یک شخص دانا بهتر است از شنیدن فریاد رهبر احمقان. 18حکمت بهتر از هر سلاح جنگی است، امّا کار یک احمق خرابیهای زیادی به بار میآورد.
10
1همانطور که مگسهای مُرده شیشه عطر را متعفّن میسازند، یک عمل کوچک احمقانه نیز میتواند حکمت و عزّت یک شخص را از بین ببرد.
2دل مرد دانا او را مایل به کارهای نیک میسازد، امّا دل یک شخص احمق او را به کارهای بد وادار میسازد. 3آدم احمق حتّی در راه رفتن هم حماقت خود را به هرکس نشان میدهد.
4وقتی رئیس شما بر شما خشمگین میشود، کار خود را ترک نکنید. اگر در برابر خشم او خونسرد باشید، بسیاری از مشکلات حل میشوند.
5بدی دیگر هم در این جهان دیدم که در اثر اشتباه حاکمان به وجود میآید. 6به اشخاص نادان مقام و منصب عالی داده میشود، امّا به ثروتمندان اهمیّتی نمیدهند. 7غلامان را دیدم که بر اسب سوار هستند و اشخاص نجیب و بزرگ مثل غلامان پیاده میروند.
8کسیکه چاه میکند خودش در آن میافتد، و آن که دیوار را سوراخ میکند مار او را میگزد. 9کسیکه در معدنِ سنگ کار میکند با سنگ زخمی میشود و کسیکه درختی را میبرد، به وسیلهٔ درخت زخمی میشود. 10اگر لبهٔ تبر تیز نباشد قوّت بیشتری لازم دارد و شخص عاقل پیش از شروع کار لبهٔ آن را تیز میکند. 11قبل از اینکه مار کسی را بگزد، باید آن را افسون کرد. 12کلام شخص دانا فیض بخش است، امّا سخنان آدم نادان خودش را تباه میکند. 13ابتدای کلامش حماقت است و پایان آن دیوانگی محض. 14شخص احمق زیاد حرف میزند.
هیچکس نمیداند که بعداً چه اتّفاقی خواهد افتاد و هیچکس نمیتواند بگوید بعد از مرگ چه خواهد شد. 15کار آدم نادان را فرسوده میکند، به طوری که حتّی نمیتواند راه خانهٔ خود را پیدا کند.
16افسوس به حال کشوری که پادشاه آن اختیاری از خود نداشته باشد و رهبرانش سحرگاهان بخورند و بنوشند و مست شوند! 17خوشا به حال سرزمینی که پادشاهش نجیبزاده باشد و رهبران آن به موقع و به اندازه بخورند و بنوشند و مست نکنند!
18در اثر تنبلی سقف خانه چِکه میکند و فرو میریزد.
19جشن خوشی میآورد و شراب سرمستی، امّا بدون پول هیچکدام را نمیتوانی داشته باشی.
20به پادشاه حتّی در فکر خود هم دشنام ندهید و حتّی در بستر خود هم شخص ثروتمند را لعنت نکنید، زیرا ممکن است پرندهای سخنان تو را به گوش آنها برساند.
11
مرد حکیم چه میکند؟
1به دیگران نیکی کنید، زیرا نیکی کردن پاداش دارد. 2چیزی را که میبخشید آن را به هفت یا هشت نفر تقسیم کنید، چون نمیدانید چه پیش میآید.
3وقتی ابر پر شود، باران بر زمین میبارد. درخت از هر طرف که بیفتد در همانجا که افتاده است، باقی میماند. 4دهقانی که منتظر هوای مناسب باشد، نه چیزی میکارد و نه چیزی درو میکند. 5کارهای خدا را که خالق همهچیز است، کسی درک نکرده است. همچنین کسی نمیداند که باد چگونه میوزد و یا طفل چگونه در رحم مادر حیات مییابد. 6روز و شب به کشت و کار بپردازید، زیرا نمیدانید که کشت، کدام وقت ثمر میدهد، ممکن است همهٔ آنها ثمر بیاورند.
7زندگی شیرین و نور آفتاب دلپذیر است 8پس برای هر سالی که زندگی میکنید، شکرگزار باشید و از آن لذّت ببرید. بدانید که روزهای تاریکی در پیش رو خواهید داشت و سرانجام خواهید مرد و امیدی برایتان باقی نخواهد ماند.
نصیحت به جوانان
9ای جوان، روزهای جوانیّت را خوش بگذران و از آنها لذّت ببر. هرچه چشمت میبیند و دلت میخواهد انجام بده، امّا فراموش مکن که برای هر کاری باید به خدا جواب بدهی.
10غم و درد را در دلت راه مده، زیرا دوران جوانی کوتاه و زودگذر است.
12
1آفرینندهٔ خود را در روزهای جوانیّت بهیادآور، پیش از آن که روزها و سالهای سخت برسند و بگویی: «من دیگر از زندگی لذّتی نمیبرم.» 2آفرینندهٔ خود را به یادآور، قبل از آن که آفتاب و ماه و ستارگان، دیگر بر زندگی تو ندرخشند و ابرهای تیره، آسمان زندگیت را تاریک کنند، 3دستهایت که از تو محافظت میکنند بلرزند و پاهایت سست گردند، دندانهایت بیفتند و دیگر نتوانی غذا بخوری، چشمانت کم نور و گوشهایت سنگین شوند 4و نتوانند سر و صدای کوچه و آواز آسیاب و نوای موسیقی را بشنوند، امّا صدای پرندگان از خواب بیدارت کند، 5از بلندی بترسی، و با هراس راه بروی، موهای سرت سفید شوند، نیرویت از بین برود و اشتهایت را از دست بدهی.
ما رهسپار ابدیّت خواهیم شد و در کوچهها نوحهگری خواهد بود، 6پیش از آنکه رشتهٔ نقرهای عمر گسسته شود و جام طلا بشکند و کوزه در کنار چشمه خُرد گردد و چرخ بر سر چاه شکسته شود. 7بدن ما که از خاک ساخته شده است، به خاک برمیگردد و روح نزد خدا میرود که آن را به ما بخشیده بود.
8حکیم میگوید: «بیهودگی است! بیهودگی است! همهچیز بیهوده است!»
سخن آخر
9حکیم چون شخص دانایی بود، آنچه را که میدانست به مردم تعلیم داد و پس از تحقیق و تفکّر امثال زیادی را نوشت. 10حکیم کوشش زیادی کرد تا حقایق را با زبان ساده و عبارات شیرین بیان کند.
11کلام شخص دانا مانند سُک گاورانان است و همچون میخهایی است که محکم به زمین کوبیده شده باشند، که توسط یک شبان داده شده است.
12امّا فرزندم، علاوه بر اینها، برحذر باش؛ نوشتن کتابها پایانی ندارد و مطالعهٔ زیاد انسان را خسته میسازد.
13خلاصه کلام اینکه، انسان باید از خدا بترسد و اوامر او را بجا آورد، زیرا که این تمام وظیفهٔ اوست؛ 14چون خدا هر کار خوب یا بد انسان را، حتّی اگر در خفا هم انجام شده باشد، داوری خواهد کرد.
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.