1
آزمایش ایمان ایّوب
1در زمین عوص مردی بود به نام ایّوب. او شخصی بیعیب و درستکار بود. از خدا میترسید و از گناه دوری میکرد. 2هفت پسر و سه دختر داشت. 3هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو، پانصد الاغ و همچنین خادمان زیادی داشت. او ثروتمندترین مرد مشرق زمین بود.
4هریک از پسران ایّوب به نوبت در خانهٔ خود مهمانی برپا میکردند و خواهران خود را هم دعوت مینمودند که در مهمانی آنها شرکت کنند. 5بعد از پایان مهمانی، ایّوب صبح زود برمیخاست و برای طهارت فرزندان خود قربانی تقدیم میکرد. او این کار را به این سبب میکرد که اگر فرزندانش ندانسته در پیشگاه خدا گناهی کرده باشند، گناهشان بخشیده شود.
6روزی که فرشتگان در حضور خداوند جمع شده بودند، شیطان هم همراه آنها بود. 7خداوند از شیطان پرسید: «تو از کجا آمدهای؟»
شیطان جواب داد: «به دور زمین میگشتم و سیاحت میکردم.»
8خداوند از او پرسید: «آیا بندهٔ من ایّوب را دیدی؟ در تمام روی زمین کسی مانند او پیدا نمیشود. او از من میترسد و از هرگونه کار بد، دوری میکند.»
9شیطان گفت: «اگر خداترسی برای ایّوب فایدهای نمیداشت، آیا این کار را میکرد؟ 10تو همیشه از او و خانوادهاش و اموالش پشتیبانی کردهای و به هر کاری که میکند، برکت دادهای و آنقدر گلّه و رمه به او بخشیدهای که تمام سرزمین را پر کرده است. 11داراییاش را از او بگیر، آنگاه خواهی دید که آشکارا به تو کفر خواهد گفت!»
12خداوند فرمود: «بسیار خوب، همهٔ داراییاش را در اختیار تو میگذارم. برو و هر کاری که میخواهی بکن، امّا به خودش ضرری نرسان!» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.
ایّوب دارایی و فرزندان خود را از دست میدهد
13روزی که پسران و دختران ایّوب در خانهٔ برادر بزرگشان مهمان بودند، 14قاصدی نزد ایّوب آمد و به او گفت: «گاوهایت شخم میکردند و ماده الاغهایت در کنار آنها میچریدند. 15ناگهان سابیها حمله کردند. تمام حیوانات را با خود بردند و خادمان تو را کشتند. تنها من زنده مانده، فرار کردم و آمدم تا تو را از ماجرا آگاه سازم.»
16حرف قاصد هنوز تمام نشده بود که شخص دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرود آمد و گوسفندان و شبانانت را از بین برد. فقط من سالم ماندم و آمدم تا به تو خبر بدهم.»
17این شخص هنوز حرف میزد که قاصد دیگری از راه رسید و گفت: «سه دستهٔ کلدانیان بر ما حمله آوردند و شترهایت را ربودند و خادمانت را با شمشیر کشتند. تنها من توانستم که فرار کنم و بیایم به تو بگویم.»
18پیش از آن که این شخص سخنان خود را تمام کند، قاصد چهارم آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانهٔ برادر بزرگشان مهمان بودند 19که ناگهان باد شدیدی از جانب بیابان وزید، خانه را بر سر فرزندانت خراب کرد و همه مردند. فقط من زنده ماندم و آمدم تا تو را آگاه کنم.»
20آنگاه ایّوب برخاست، لباس خود را پاره کرد، سر خود را تراشید و روی زمین به سجده افتاد 21و گفت: «از رحم مادر برهنه به دنیا آمدم و برهنه هم از دنیا میروم. خداوند داد و خداوند گرفت، نام خداوند متبارک باد!»
22در تمام این احوال، ایّوب گناه نورزید و خدا را مقصّر ندانست.
2
آزمایش دوم ایّوب
1بار دیگر فرشتگان به حضور خداوند آمدند و شیطان هم همراه آنها بود. 2خداوند از شیطان پرسید: «تو از کجا آمدهای؟»
شیطان جواب داد: «به دور زمین میگشتم و سیاحت میکردم.»
3خداوند پرسید: «آیا بندهٔ من ایّوب را دیدی؟ در تمام روی زمین کسی مانند او پیدا نمیشود. او شخصی درستکار و بیعیب است. از من میترسد و هیچ خطایی از او سر نمیزند. با وجود اینکه مرا وادار ساختی تا به تو اجازه دهم، بدون سبب به او آسیب برسانی، او هنوز هم در ایمان خود نسبت به من وفادار مانده است.»
4شیطان در جواب خداوند گفت: «انسان برای اینکه زنده بماند حاضر است از همهچیز خود دست بکشد. 5به بدن او آسیب برسان و خواهی دید که آشکارا به تو کفر خواهد گفت.»
6خداوند به شیطان فرمود: «بسیار خوب، او در اختیار توست، امّا او را نکش.»
7پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت و ایّوب را از سر تا پا به دُمَلهای دردناک مبتلا کرد. 8ایّوب در میان خاکستر نشست و با یک تکه سفال، بدن خود را میخارید. 9زنش به او گفت: «تو هنوز هم نسبت به خدا وفادار هستی؟ خدا را لعنت کن و بمیر.»
10امّا او در جواب گفت: «تو همچون یک زن ابله حرف میزنی. آیا تو میخواهی که ما چیزهای خوبِ خدا را قبول کنیم و چیزهای بد را نپذیریم؟» با همهٔ این مصیبتها که بر سر ایّوب آمد، او برضد خدا چیزی نگفت.
دوستان ایّوب
11وقتی سه نفر از دوستان ایّوب به نامهای الیفاز تیمانی، بلدد شوحی و سوفر نعماتی، آگاه شدند که چه بلاهایی بر سر ایّوب آمده است، تصمیم گرفتند که باهم برای تسلّی و عیادت نزد او بروند. 12وقتی آنها ایّوب را از دور دیدند، او را نشناختند. بعد با صدای بلند گریستند، لباس خود را دریدند و خاک بر سر خود پاشیدند. 13آنها هفت شبانهروز در کنار او بر زمین نشستند و هیچکدام با او حرفی نزدند، زیرا دیدند که درد او بسیار شدید است.
3
شکایت ایّوب
1بالاخره ایّوب لب به سخن گشود و روزی را که متولّد شده بود نفرین کرد:
ایّوب
2-3لعنت بر آن روزی که به دنیا آمدم
و شبی که نطفهام در رحم مادرم بسته شد.
4آن روز تاریک شود،
خدا آن را به یاد نیاورد
و نور در آن ندرخشد.
5در ظلمت و تاریکی ابدی فرو رود؛
ابر تیره بر آن سایه افکند و کسوف آن را بپوشاند.
6آن شب را تاریکی غلیظ فرا گیرد،
در خوشی با روزهای سال شریک نشود،
و جزء شبهای ماه به حساب نیاید.
7آن شب، شبی خاموش باشد و صدای خوشی در آن شنیده نشود.
8آنهایی که میتوانند هیولای دریایی را رام سازند،
آن شب را نفرین کنند.
9در آن شب ستارهای ندرخشد و به امید روشنایی باشد،
امّا سپیدهٔ صبح را نبیند،
10زیرا رحم مادرم را نبست
و مرا به این بلاها دچار کرد.
11چرا در وقت تولّدم نمردم
و چرا زمانی که از رحم مادر به دنیا آمدم، جان ندادم؟
12چرا مادرم مرا بر زانوان خود گذاشت
و پستان به دهنم نهاد؟
13-15اگر در آن وقت میمردم،
اکنون آرام و آسوده با پادشاهان و رهبران جهان که قصرهای خرابه را دوباره آباد نمودند،
و خانههای خود را با طلا و نقره پُر کردند، خوابیده بودم.
16چرا مانند جنین سقط شده دفن نشدم؛ مانند طفلی که هرگز روشنایی را ندید.
17زیرا در گور، مردمان شریر به کسی آسیب نمیرسانند
و اشخاص خسته آرامش مییابند.
18در آنجا حتّی زندانیان در صلح و صفا با هم به سر میبرند
و صدای زندانبان را نمیشنوند.
19کوچک و بزرگ یکسان هستند و غلام از دست صاحب خود آزاد میباشد.
20چرا کسانیکه بدبخت و اندوهگین هستند
در روشنی به سر میبرند؟
21آنها در آرزوی مرگ هستند، امّا مرگ به سراغشان نمیآید
و بیشتر از گنج در جستجوی گور خود میباشند
22و چقدر خوشحال میشوند، وقتیکه میمیرند و در گور میروند.
23چرا نور بر کسانی بتابد که بیچاره هستند
و راههای امید را از هر سو بسته میبینند؟
24به جای غذا، غم میخورم
و اشک و زاریم مانند آب جاری است.
25از آنچه میترسیدم و وحشت میکردم، به سرم آمد.
26آرام و قرار ندارم
و رنج و غم من روزافزون است.
4
مکالمهٔ اول
(4:1-14:22)
الیفاز
1-2ایّوب، اگر با تو چند کلمه حرف بزنم، آزرده نمیشوی؟
من دیگر نمیتوانم ساکت بمانم.
3ببین، تو به افراد بسیاری تعلیم دادهای
و به مردمان ضعیف دلگرمی و قوّت قلب بخشیدهای.
4با سخنان تشویق کننده، مردم را از لغزش بازداشتهای
و به زانوان لرزان نیرو دادهای.
5امّا اکنون که خودت دچار مشکلات شدهای،
پریشان گشتهای.
6تو شخصی پرهیزکار بودی و زندگی بیعیبی داشتی،
پس در این حال هم باید امید و اعتمادت را از دست ندهی.
7فکر کن، آیا هرگز دیدهای که شخص بیگناهی هلاک شود
و یا مرد درستکاری از بین برود؟
8درحالیکه من دیدهام، کسانیکه شرارت و ظلم را میکارند،
شرارت و ظلم را درو میکنند.
9توفان غضب خدا آنها را از بین میبرد و با آتش خشم خود آنها را میسوزاند.
10مردم شریر مانند شیرِ درّنده میغرّند،
امّا خدا آنها را خاموش میسازد و دندانهایشان را میشکند.
11مانند شیر نر از بیغذایی و گرسنگی ضعیف میشوند
و میمیرند و فرزندانشان نیز پراکنده میشوند.
12-13وقتی در خواب سنگینی رفته بودم،
در رؤیا پیامی به صورت زمزمهٔ آهسته به گوش من رسید.
14وحشت مرا فراگرفت،
تنم به لرزه آمد.
15شبحی از برابر من گذشت
و از ترس، موی بر بدنم راست شد.
16میدانستم که شبح در آنجا حضور دارد،
امّا نمیتوانستم آن را ببینم.
در آن سکوت شب، این صدا به گوشم رسید:
17«آیا انسان فانی میتواند در نظر خدا که خالق اوست،
پاک و بیعیب باشد؟
18او حتّی بر خادمان آسمانی خود اعتماد نمیکند
و فرشتگانش هم در نظر او پاک نیستند،
19چه رسد به آنهایی که از خاک آفریده شدهاند
و مانند بید از بین میروند.
20ممکن است صبح زنده باشند،
ولی بدون هیچ خبری، قبل از غروب میمیرند.
21رشتهٔ زندگیشان پاره میشود
و در جهالت و نادانی از بین میروند.»
5
1فریاد برآور، ببین که آیا کسی به داد تو میرسد؟
دست به دامان کدامیک از مقدّسین خواهی شد؟
2غصّه، نادان را میکشد
و حسادت، شخص ساده لوح را.
3آنها برای مدّتی موفّق هستند،
امّا بلای ناگهانی بر خانهٔشان نازل میشود.
4فرزندانشان بیپناه میگردند؛ در امنیّت نیستند
و کسی از آنها حمایت نمیکند.
5مردمانِ گرسنه محصولات آنها را
حتّی اگر در میان خارها باشد، خواهند خورد
و اشخاص حریص، دارایی آنها را غارت خواهند نمود.
6شرارت در خاک رشد نمیکند
و مشکلات هیچگاه از زمین نمیرویند،
7بلکه همانطور که شعله از آتش بلند میشود،
بدبختی هم از خود انسان سرچشمه میگیرد.
8ولی اگر من به جای تو بودم،
برای حل مشکل خود به سوی خدا باز میگشتم،
9زیرا او کارهای عجیب
و معجزات حیرتانگیز و بیشمار انجام میدهد.
10باران را میفرستد
و کشتزارها را آبیاری میکند.
11فروتنان را سرفراز،
و ماتمیان را شادمان میسازد.
12نقشهٔ حیلهگران را باطل میکند
و آنها را در کارهایشان ناکام میسازد.
13خودشان در دامی که برای دیگران گذاشتهاند، گرفتار میشوند؛
و توطئهٔ آنها نقش برآب میگردد.
14روزِ روشنِ آنها به شبِ تاریک مبدّل میشود و کورمالکورمال راه میروند.
15امّا خدا نیازمندان و فقیران را از ظلمِ ظالم
و از چنگِ زورمندان نجات میدهد.
16به مسکینان امید میبخشد و دهان شریران را خواهد بست.
17خوشا به حال کسیکه خدا او را تنبیه میکند،
پس تو نباید از تنبیه قادر مطلق آزرده شوی،
18زیرا اگر خدا کسی را مجروح میکند، خودش هم جراحت او را میبندد،
بیمار میسازد و شفا میدهد.
19او بارها تو را از بلاهای گوناگون نجات خواهد داد.
20در وقت قحطی تو را از مرگ رهایی میبخشد
و هنگام جنگ از دَم شمشیر.
21از زخمِ زبان در امان خواهی بود
و از هلاکت، تو را خواهد رهانید.
22به جنگ و قحطی خواهی خندید
و از حیوانات وحشی نخواهی ترسید.
23زمینی را که شخم میزنی بدون سنگ خواهد بود
و با حیوانات وحشی در صلح و صفا زندگی خواهی کرد.
24خانهات محفوظ بوده
و اموال تو دزدیده نخواهد شد.
25فرزندانت همچون علف صحرا، زیاد خواهند شد.
26مانند خوشهٔ رسیدهٔ گندم، که در موسمش درو میشود،
در پیری و سالخوردگی از جهان خواهی رفت.
27ما همه را تحقیق کردیم و تمام اینها حقیقت دارند.
پس تو باید بپذیری.
6
ایّوب
1-2اگر غم و اندوهِ مرا در ترازو وزن کنید و مشکلات مرا بسنجید،
3برایتان معلوم میشود که از ریگهای دریا هم سنگینترند.
از همین سبب است که سخنان من بیپرواست.
4زیرا خدای قادر مطلق مرا هدف تیرهای خود قرار داده است،
و زهر آنها در بدنم پخش شده است
و ترس خدا مرا به وحشت انداخته است.
5الاغ اگر علف داشته باشد، عَرعَر نمیکند
و گاو در وقت خوردن، بانگ نمیزند.
6غذای بینمک مزهای ندارد
و همچنین در سفیدهٔ تخممرغ طعمی نیست.
7برای خوردن اینگونه غذاها اشتها ندارم
و از هر چیزی که میخورم، حالم به هم میخورد.
8-9ای کاش خدا آرزوی مرا برآورده سازد،
خواهش مرا قبول فرماید و مرا بکشد
و رشتهٔ زندگی مرا قطع کند.
10اگر خواهش مرا بپذیرد،
با همهٔ دردهایی که دارم، از خوشی ذوق خواهم کرد.
من هرگز از احکام خدا نافرمانی نکردهام،
زیرا میدانم که او مقدّس است.
11چه نیرویی در من باقیمانده است که زنده باشم؟
به چه امیدی به زندگی ادامه بدهم؟
12آیا من از سنگ ساخته شدهام؟ آیا بدن من از برنز است؟
13قوّتی برای من باقی نمانده است تا خود را از وضعی که دارم، نجات بدهم
و کسی هم نیست که به من کمک کند.
14کسیکه به دوست خود رحم و شفقت ندارد،
در واقع از قادر مطلق نمیترسد.
15-17مثل نهری که در زمستان از یخ و برف پُر است
و در تابستان آب آن در اثر حرارت بخار میشود
و خشک میگردد،
دوستان من هم قابل اعتماد نیستند.
18کاروانیان برای آب به کنار جوی میروند،
آن را خشک مییابند و در نتیجه از تشنگی هلاک میشوند.
19-20وقتی کاروانهای تیما و سبا به سراغ آب میروند،
با دیدن جوی خشک، ناامید میشوند.
21شما هم مانند همان جوی هستید،
زیرا رنج و مصیبت مرا میبینید و از ترس به نزدیک من نمیآیید.
22آیا من از شما چیزی خواستهام،
یا گفتهام که هدیهای به من بدهید
23و یا مرا از دست دشمنان و از چنگ ظالمان نجات بدهید؟
24به من راه چاره را نشان بدهید و بگویید که گناه من چیست،
آنگاه خاموش میشوم و حرفی نمیزنم.
25سخنِ راست، قانع کننده است،
امّا ایراد شما بیجاست.
26آیا گمان میبرید که سخنان من بیهوده و مثل بادِ هواست؟
پس چرا به سخنان مأیوس کنندهٔ من جواب میدهید؟
27شما حتّی به مال یتیم طمع دارید
و از دوستانتان به نفع خود استفاده میکنید.
28حال وضع مرا ببینید و بگویید که آیا من دروغ میگویم؟
29دیگر بس است و بیانصافی نکنید.
محکومم نسازید، زیرا گناهی ندارم.
30آیا فکر میکنید که من حقیقت را نمیگویم،
و خوب و بد را از هم تشخیص نمیدهم؟
7
1انسان در روی زمین مانند یک کارگر اجباری زحمت میکشد،
دوران حیاتش همراه با سختی و مشکلات است.
2مثل غلامی که در آرزوی یافتن سایهای است
و مانند مزدوری که منتظر مزد خود میباشد.
3ماههای عمر من در بیهودگی میگذرند.
شبهای طولانی و خسته کنندهای، نصیب من شده است.
4وقتی دراز میکشم تا بخوابم میگویم که چه وقت صبح میشود.
شب طولانی است و من تا صبح از این پهلو به آن پهلو میغلطم.
5تن من پوشیده از کِرم و گرد و خاک است
و پوست بدنم تَرَک خورده
و چِرک گرفته است.
6روزهایم تندتر از ماکوی بافندگان میگذرند
و در ناامیدی به پایان میرسند.
7فراموش نکنید که عمر من لحظهای بیش نیست
و چشم من، روز خوبی را نخواهد دید
8و چشمانی که امروز به من مینگرند، دیگر به رویم نخواهند افتاد.
مرا جستجو خواهید کرد، امّا اثری از من نخواهید یافت.
9مثل ابری که پراکنده و ناپدید میشود،
کسانی هم که میمیرند دیگر بر نمیخیزند.
10به خانههای خود باز نمیگردند
و آشنایانشان برای همیشه آنها را از یاد میبرند.
11از همین سبب است که نمیتوانم خاموش بمانم
و میخواهم درد و رنج خود را بیان کنم.
12مگر من هیولای دریایی هستم
که مرا تحت نظر قرار دادهای؟
13من دراز میکشم تا دَمی استراحت کنم
و مصیبتهای خود را از یاد ببرم،
14آنگاه تو مرا با خوابها میترسانی
و با کابوسها به وحشت میاندازی.
15بنابراین من چارهٔ دیگری ندارم، جز اینکه خفه شوم و بمیرم
و به این زندگی پر از رنج خود خاتمه بدهم.
16از زندگی بیزارم و دیگر نمیخواهم زندگی کنم،
پس مرا به حال خود بگذار، زیرا از من نفسی بیش نمانده است.
17انسان چه اهمیّتی دارد
که به او اینقدر توجّه نشان میدهی؟
18هر روز از او بازجویی میکنی
و هر لحظه او را میآزمایی.
19آیا نمیخواهی دمی آرامم بگذاری
تا آب دهان خود را فرو برم؟
20اگر من گناهی بکنم، چه ضرری به تو میرسد، ای ناظر کارهای بشر؟
چرا مرا هدف تیرهای خود قرار دادی؟
آیا من باری بر دوش تو شدهام؟
21چرا گناهان مرا نمیبخشی
و از خطاهای من چشم نمیپوشی؟
زیرا بزودی به زیر خاک میروم
و تو به سراغم خواهی آمد و من دیگر وجود نخواهم داشت.
8
بلدد
1-2ایّوب، تا به کی این حرفها را میزنی؟ سخنان تو مثل باد هواست.
3خدا هرگز بیعدالتی نمیکند.
خدای قادر مطلق، همیشه راست و با انصاف است.
4فرزندانت در برابر خدا گناه کردند
و خدا آنها را طبق کارهایشان جزا داد.
5اگر تو طالب خدای قادر مطلق باشی
و با دعا و زاری به نزد او بازگردی،
6و اگر در پاکی و درستکاری زندگی کنی،
آن وقت خدا به یقین به کمک تو میشتابد
و به عنوان پاداش، خانوادهات را به تو بر میگرداند
7و بیشتر از آنچه که در ابتدا داشتی،
به تو میدهد.
8از بزرگان و موی سپیدان بپرس
و از تجربهٔ آنها بیاموز.
9زیرا ما مدّت کوتاهی زندگی کردهایم، معلومات ما بسیار کم است
و عمر ما بر زمین همچون سایهای زودگذر است.
10از حکمت گذشتگان تعلیم بگیر
و سخنان حکیمانهٔ آنها را سرمشق خود قرار بده.
11در جایی که آب نباشد، نی نمیروید
و آن را در خارج از نیزار نمیتوان یافت.
12اگر آب خشک شود،
حتّی پیش از آن که وقت بریدن آن برسد، پژمرده میگردد.
13عاقبتِ کسانیکه خدا را ترک میکنند،
همینگونه است و دیگر امیدی برایشان باقی نمیماند.
14این مردم به کسانی میمانند که به تار عنکبوت اعتماد میکنند.
15اگر به آن تکیه کنند، میافتند
و اگر از آن آویزان شوند، آنها را نگاه نمیدارد.
16شخص شریر مثل علفی است که در زیر تابش آفتاب تازه میگردد
و شاخههایش در باغ پهن میشوند.
17در بین سنگها ریشه میدواند
و ریشههایش به دور آنها محکم میپیچند.
18امّا اگر از بیخ کنده شود،
دیگر کسی به یاد نمیآورد که آن علف در آنجا بوده است.
19بلی، سرنوشت مردم بیخدا هم به همین طریق است؛
و دیگران میآیند و جایشان را میگیرند.
20خدا هرگز مردم درستکار را ترک نمیکند
و به شریران کمک نمینماید.
21لبانت را از خنده پُر میسازد تا از خوشی فریاد بزنی.
22بدخواهانت را شرمنده
و خانهٔ شریران را ویران میکند.
9
ایّوب
1-2همهٔ اینها را که گفتی میدانم و قبلاً هم شنیدهام.
امّا انسان فانی چطور میتواند در برابر خدا راست و نیک باشد؟
3چه کسی میتواند با خدا بحث کند؟
کسی قادر نیست از هزار سؤالی که میکند،
یکی را هم جواب بدهد.
4زیرا خدا دانا و تواناست
و کسی نمیتواند در برابر او مقاومت کند.
5بیخبر کوهها را منتقل میسازد
و با خشم و غضب، آنها را واژگون میکند.
6زمین را از جایش تکان میدهد
و پایههای آن را به لرزه میآورد.
7اگر به آفتاب فرمان بدهد، طلوع نمیکند
و ستارگان در شب نمیدرخشند.
8به تنهایی آسمانها را گسترانید
و بر امواج دریا خرامید.
9دُب اکبر، جبار، ثریا
و ستارگان جنوب را آفرید.
10عقل ما از درک کارهای بزرگ
و بیشمار او عاجز است.
11از کنار من میگذرد و من نمیتوانم او را ببینم.
حرکت میکند و من احساس نمیکنم.
12هرچه را بخواهد میبرد و کسی نمیتواند مانع او شود
و بگوید که چه میکنی؟
13خدا از خشم خود دست نمیکشد
و دشمنان خود را که به هیولای دریایی کمک کردند، پایمال میسازد.
14پس من چطور میتوانم با او بحث کنم؟
15هر چند گناهی ندارم، ولی چیزی نمیتوانم بگویم؛
جز اینکه از خدایی که داور من است، طلب رحمت کنم.
16حتّی اگر مرا بگذارد که حرفی بزنم،
یقین ندارم که به سخنان من گوش بدهد.
17او تُندباد را میفرستد و مرا پراکنده میسازد
و بدون جهت به زخمهایم میافزاید.
18مرا نمیگذارد که نفس بکشم
و زندگی مرا با تلخی پُر میسازد.
19با او یارای مقابله ندارم، زیرا قادر و تواناست.
اگر به دادگاه شکایت کنم، چه کسی میتواند او را احضار کند؟
20اگر بیگناه هم باشم، سخنان زبانم مرا محکوم میسازد
و هر چیزی که بگویم، مرا مجرم میکند.
21گرچه گناهی ندارم، امّا برای من فرقی نمیکند،
زیرا از زندگی سیر شدهام.
22خدا بیگناه و گناهکار را یکسان از بین میبرد.
23وقتی مصیبتی برسد و بیگناهی را ناگهان هلاک کند،
خدا میخندد.
24اختیار زمین را به دست مردم شریر داده و چشمان قضات را کور کرده است.
اگر خدا این کار را نکرده،
چه کسی کرده است؟
25زندگی من سریعتر از پیک تیزرو میگذرد، بدون آن که روی خوشی را ببینم.
26سالهای عمرم مانند کشتیهای تندرو
و همچون عقابی که بر شکار خود فرود میآید، به سرعت سپری میشوند.
27اگر خندان باشم و سعی کنم که غمهای خود را از یاد ببرم، چه فایده؟
28زیرا میترسم که مبادا غم و رنج، دوباره به سراغ من بیایند
و میدانم که خدا مرا خطاکار میشمارد.
29پس اگر محکوم میشوم، چرا بیجهت تلاش کنم؟
30هیچ شویندهای نمیتواند گناهان مرا بشوید.
31تو مرا در گل و لای و کثافت فرو میبری
تا حتی لباس خودم از من نفرت کند.
32تو مانند من، انسانی فانی نیستی که بتوانم به تو جواب بدهم
و با تو به دادگاه بروم.
33کسی نیست که بین ما داوری کند
و ما را آشتی بدهد.
34اگر از مجازات من دست برداری
و هیبت تو مرا به وحشت نیاندازد،
35آنگاه میتوانم بدون ترس با تو حرف بزنم،
امّا متأسفانه اینطور نیست.
10
1از زندگی سیر شدهام،
بنابراین میخواهم از زندگی تلخ و زار خود ناله و شکایت کنم.
2خدایا محکومم مَکن.
به من بگو چه گناهی کردهام؟
3آیا رواست که به من ظلم نمایی،
از مخلوق خود نفرت کنی
و طرفدار نقشههای گناهکاران باشی؟
4آیا تو همهچیز را مانند ما میبینی؟
5آیا زندگی تو مانند زندگی ما کوتاه است
6پس چرا تمام گناهان مرا میشماری
و تمام خطاهایم را رقم میزنی؟
7خودت میدانی که من خطایی نکردهام
و کسی نمیتواند مرا از دست تو نجات بدهد.
8تو مرا با دست خود آفریدی و شکل دادی
و اکنون میخواهی با همان دست مرا هلاک سازی.
9بهخاطر داشته باش که تو مرا از گل ساختی
و دوباره به خاک برمیگردانی.
10تو به پدرم نیرو بخشیدی تا در رحم مادر تولیدم کند
و در آنجا مرا نشو و نما دادی.
11با پوست و گوشت پوشاندی
و استخوانها و رگ و پی مرا به هم بافتی.
12به من زندگی دادی و از محبّت بیپایانت برخوردارم کردی
و از روی احسان زندگی مرا حفظ نمودی.
13امّا اکنون میدانم که در تمام اوقات
تو مخفیانه نقشه میکشیدی تا به من صدمه بزنی.
14تو مراقب من بودی تا گناهی بکنم
و تو از بخشیدنم خودداری نمایی.
15هرگاه گناهی از من سر بزند بلافاصله مرا جزا میدهی،
امّا اگر کار درستی بکنم خیری نمیبینم.
شخص بدبخت و بیچارهای هستم.
16اگر سرم را بلند کنم،
مانند شیری به من حمله میکنی
و با آزار دادن من قدرت خود را نشان میدهی.
17تو همیشه علیه من شاهد میآوری
و خشم تو بر من هر لحظه زیادتر میشود
و ضربات پیدرپی بر من وارد میکنی.
18چرا مرا از رحم مادر به دنیا آوردی؟
ای کاش میمُردم و چشم کسی مرا نمیدید.
19مثل اینکه هرگز به دنیا نیامده بودم،
از رحم مادر مستقیم به گور میرفتم.
20از زندگی من چیزی باقی نمانده است،
پس مرا به حال خودم بگذار تا دمی آسوده باشم.
21بزودی از دنیا میروم
و راه بازگشت برایم نیست.
22به جایی میروم که تاریکی و ظلمت و هرج و مرج حکم فرماست
و خود روشنی هم تاریکی است.
11
صوفر
1-2آیا کسی به این سخنان پوچ و بیهوده جواب نمیدهد؟
آیا گزافهگویی، حق را به تو میدهد؟
3آیا با یاوهگویی میتوانی دیگران را ساکت گردانی؟
آیا میخواهی وقتیکه دیگران را مسخره میکنی، آنها ساکت بمانند؟
4تو ادّعا میکنی که سخنانت حقیقت دارند و در حضور خدا پاک هستی.
5امّا ای کاش خدا لب به سخن بگشاید و جواب تو را بدهد
6و اسرار حکمت خود را برایت بیان کند،
زیرا حکمت خدا جنبههای زیادی دارد که دانستن آنها برای انسان خیلی مشکل است.
بدان که خدا تو را کمتر از آن چه که سزاوار هستی، جزا داده است.
7کسی نمیتواند حد و اندازهٔ عظمت
و قدرت خدای قادر مطلق را درک کند.
8آسمان، خدا را محدود نمیکند،
امّا فراتر از دسترس تو میباشد.
خدا دنیای مردگان را میشناسد امّا تو نه.
9عظمت خدا وسیعتر از زمین
و عمیقتر از دریاست
10اگر خدا تو را بگیرد و محاکمه کند،
چه کسی میتواند مانع او شود؟
11زیرا کارهای هیچکسی از او پوشیده نیست
و میداند چه کسی گناهکار است.
12شخص احمق وقتی حکیم میشود
که الاغ وحشی انسانی بزاید.
13اکنون اگر با قلب صاف و پاک، دست دعا به سوی خدا بلند کنی،
14از بدی و گناه بپرهیزی و شرارت را به خانهات راه ندهی،
15آن وقت میتوانی با سربلندی و با اطمینان کامل و بدون ترس، با دنیا روبهرو شوی.
16همهٔ مصیبتها را فراموش میکنی
و آنها همچون آبِ رفته بهخاطر نمیآیند.
17زندگیات درخشانتر از آفتاب نیمروز
و تاریکی آن مثل صبح روشن میشود.
18با امید و اطمینان خاطر زندگی میکنی
و در راحت و آسایش به سر میبری.
19از دشمنانت نخواهی ترسید؛
مردم بسیاری از تو کمک خواهند خواست.
20امّا چشمان بدکاران کور
و راه گریز از هر سو به رویشان بسته میشود
و تنها امیدشان مرگ میباشد.
12
ایّوب
1-2آیا فکر میکنید که شما صدای همهٔ مردم هستید؟
و اگر بمیرید، حکمت هم با شما میمیرد؟
3امّا بدانید که من هم به اندازهٔ شما عقل دارم
و از شما کمتر نیستم.
چیزهایی را که گفتید هرکسی میداند.
4در گذشته، هرگاه نزد خدا دعا میکردم، او دعای مرا اجابت میفرمود،
امّا اکنون، درحالیکه گناهی ندارم،
حتّی دوستانم به من میخندند و مسخرهام میکنند.
5آنهایی که آسوده و آرامند به مصیبتزدگان توهین میکنند
و به افتادگان لگد میزنند.
6امّا خانهٔ دزدان و کسانیکه خدا را خشمگین میسازند، در امان میباشند.
آنها به قدرت خود متّکی هستند نه به خدا.
7-9چیزهایی را که شما میگویید، اگر از حیوانات بپرسید، به شما میآموزند.
اگر از پرندگان سؤال کنید، به شما جواب میدهند.
نباتات زمین برایتان بیان میکنند؛
و حتّی ماهیان به شما میگویند که دست پُر قدرت خدا همهچیز را آفریده است.
10زندگی هر موجود زنده
و نَفَس تمام بشر در دست اوست.
11همانطور که با زبان مزهٔ غذاهای خوب را میچشیم
با گوش هم کلام حقیقت را تشخیص میدهیم.
12-13اشخاص پیر دانا هستند،
امّا خدا دانا و تواناست.
اشخاص پیر بصیرت دارند،
ولی خدا دارای بصیرت و قدرت است.
14آنچه را که خدا خراب کند، هیچکسی نمیتواند آباد نماید.
اگر خدا کسی را به زندان بیاندازد، کسی نمیتواند او را آزاد کند.
15هرگاه باران را متوقّف سازد، زمین خشک میشود
و اگر توفان را بفرستد، زمین را زیر آب غرق میکند.
16بلی، خدا دانا و تواناست
و اختیار فریبدهندگان و فریبخوردگان در دست اوست.
17او حکمت حاکمان را از ایشان میگیرد
و کارهای رهبران را مانند احمقان میسازد.
18پادشاهان را خلع و اسیر خود میکند.
19کاهنان را حقیر و زورمندان را سرنگون میسازد.
20قدرت سخن معتمدان
و فهم اشخاص پیر را از بین میبرد.
21حاکمان را ذلیل و زورمندان را حقیر میکند.
22چیزهایی را که تاریک و مبهم هستند روشن میسازد.
23به ملّتها قوّت و نیرو میبخشد و سپس آنها را از بین میبرد.
به تعدادشان میافزاید و سپس آنها را به دست دشمن میسپارد.
24حکمت رهبران را از آنها میگیرد
و آنها را در بیابان آواره میسازد.
25در تاریکی، کورمالکورمال راه میروند و مانند مستان، افتان و خیزان قدم میزنند.
13
1چیزهایی را که بیان کردید، من قبلاً دیده و شنیده بودم.
2هر چیزی را که شما میدانید، من هم میدانم
و از شما کمتر نیستم.
3امّا میخواهم که با قادر مطلق صحبت کنم
و با او بحث نمایم.
4ولی شما حقیقت را با دروغ میپوشانید
و طبیبان بیکفایتی هستید.
5اگر به راستی عاقل میبودید، حرفی نمیزدید.
6حالا به دلایل من توجّه کنید و به سخن من گوش بدهید.
7چرا دروغ میگویید
فکر میکنید که دروغ شما منفعتی برای خدا دارد؟
8میخواهید به بهانهٔ طرفداری از او، حقیقت را بپوشانید
و ادّعای خود را ارائه نمایید.
9اگر خدا از نزدیک به شما نگاه کند، آیا چیز خوبی در شما پیدا میکند؟
آیا میتوانید او را هم مثل انسانها فریب بدهید؟
10بدانید که اگر از این کار دست نکشید،
خدا شما را جزا خواهد داد.
11و قدرت او شما را به وحشت میاندازد.
12دلایل شما بیمعنی
و ادّعایتان مانند دیوارهای گِلی سُست و بیاساس است.
13پس خاموش باشید و به من فرصت بدهید که حرف خود را بزنم
و بعد هرچه میخواهد بشود!
14با این کار، جان خود را به خطر میاندازم.
15هیچ امیدی ندارم. گرچه خدا مرا بکشد،
در حضور او از خود دفاع خواهم کرد.
16ممکن است با راستگویی خود نجات یابم،
چون شخص بیگناهی هستم، با جرأت در پیشگاه خدا میایستم.
17اکنون به سخنان من گوش بدهید و به توضیحات من توجّه کنید.
18ادّعای من این است:
من میدانم که تبرئه میشوم.
19خدایا آیا برای متّهم کردن من میآیی؟
اگر چنین است، من آمادهام تا ساکت شوم و بمیرم.
20خدایا، از تو فقط دو تقاضا دارم و اگر آنها را اجابت فرمایی،
آنگاه میتوانم با تو روبهرو شوم.
21از مجازات من دست بردار و با هیبت خود مرا به وحشت نینداز.
22خدایا اول تو حرف بزن و من پاسخ خواهم داد،
یا اجازه بده حرف خود را بزنم و آن وقت جواب مرا بده.
23به من بگو که گناه و تقصیر من چیست
و خطاهای مرا نشان بده.
24چرا روی خود را از من میپوشانی؟
چرا با من مثل دشمن خودت برخورد میکنی؟
25آیا تو سعی میکنی مرا بترسانی؟ من چیزی بیشتر از یک برگ نیستم؛
آیا به یک پَرِ کاه حمله میکنی؟
26تو اتّهامات تلخی را علیه من میآوری،
حتّی برای گناهانی که در جوانی مرتکب شدم.
27پاهایم را در زنجیر میگذاری
و هر قدمی که برمیدارم مراقب من هستی.
28در نتیجه مانند چوبِ پوسیده
و لباسِ بید خورده نابود میشوم.
14
1انسان که از زن زاییده میشود،
عمرش کوتاه و سراسر زحمت است.
2همچون گُل میشکفد و بزودی پژمرده میشود
و مانند سایهای زودگذر و ناپایدار است.
3پس ای خدا، چرا بر چنین موجودی اینقدر سخت میگیری
و از او بازخواست میکنی؟
4هیچکس نمیتواند از یک چیز ناپاک
چیزی پاک به دست آورد.
5طول عمر و شمارهٔ ماههای عمرش را
تو از پیش تعیین نمودهای
و کسی نمیتواند آن را تغییر بدهد.
6پس از خطای او چشم بپوش و او را به حال خودش بگذار
تا پیش از اینکه با زندگی وداع کند، لحظهای آسوده باشد.
7برای یک درخت این امید هست که اگر قطع گردد، دوباره سبز شود
و شاخههای تازهٔ دیگری بیاورد.
8هرچند ریشهاش در زمین کهنه شود
و تنهاش در خاک بپوسد،
9بازهم وقتیکه آب به آن برسد، مثل یک نهال تازه جوانه میزند و شکوفه میآورد.
10امّا انسان وقتیکه مُرد فاسد میشود
و از بین میرود و کجایند آنها؟
11مانند آب دریا که بخار میشود
و رودخانهای که خشک میگردد،
12انسان هم به خواب ابدی فرو میرود
و تا نیست شدن آسمانها برنمیخیزد
و کسی او را بیدار نمیکند.
13ای کاش مرا تا وقتیکه غضبت فرو نشیند
در زیر خاک پنهان میکردی؛
و باز مرا در یک زمان معیّن دوباره به یاد میآوردی.
14وقتی انسان میمیرد، آیا دوباره زنده میشود؟
امّا من در انتظار آن هستم که روزهای سخت زندگیام پایان یابد
و دوران شادکامی فرا رسد.
15آن وقت تو مرا صدا میزنی و من جواب میدهم
و تو از دیدن این مخلوقت خوشحال میشوی.
16تو مراقب هر قدم من میباشی
و گناهانم را در نظر نمیگیری.
17مرا از گناه پاک میسازی
و خطاهایم را میپوشانی.
18زمانی میرسد که کوهها فرو میریزند و از بین میروند.
سنگها از جایشان کنده میشوند،
19آب، سنگها را میساید
و سیلابها خاک زمین را میشوید.
به همین ترتیب تمام امیدهای انسان را نقش برآب میسازی.
20تو بر او غالب میشوی، و او را به چنگ مرگ میفرستی
و برای ابد از بین میبری.
21اگر فرزندانش به جاه و جلال برسند، او آگاه نمیشود
و هرگاه خوار و حقیر گردند، بازهم بیاطّلاع میماند.
22او فقط درد خود را احساس میکند
و برای خود ماتم میگیرد.
15
مکالمهٔ دوم
(15:1-21:34)
الیفاز:
1-2ایّوب، آیا شخص عاقلی مانند تو، باید سخنان احمقانه بگوید! کلام تو پوچ و مثل باد هواست.
3با اینگونه سخنان بیمعنی، نمیتوانی از خود دفاع کنی.
4تو از خدا نمیترسی
و به او احترام نمیگذاری.
5حرفهایی که میزنی گناهانت را آشکار میکند؛
و با حیله و نیرنگ صحبت میکنی.
6هر سخن زبانت تو را محکوم میکند
و برضد تو شهادت میدهد.
7آیا فکر میکنی اولین انسانی که به دنیا آمد، تو بودی؟
آیا تو پیش از کوهها به وجود آمدهای؟
8آیا تو از نقشهٔ مخفی خدا آگاه بودهای؟
آیا تو عاقلترین مرد روی زمین هستی؟
9چیزی نیست که تو بدانی و ما ندانیم.
10ما حکمت و دانش را از اشخاص مو سفید و سالخورده
که سنشان زیادتر از سن پدر توست، آموختیم.
11خدا به تو تسلّی میبخشد و تو آن را رد میکنی.
ما از طرف خدا با نرمی با تو حرف زدیم،
12امّا تو مضطرب شدهای و از چشمانت خشم و غضب میبارد.
13تو با این حرفهایت نشان میدهی که برضد خدا هستی.
14آیا انسان میتواند، واقعاً پاک باشد
و یا کسی میتواند با خدا راست باشد؟
15خدا حتّی به فرشتگان خود هم اعتماد نمیکند
و آسمانها نیز در نظر او پاک نیستند،
16چه رسد به انسان فاسد و ناچیز
که شرارت را مثل آب مینوشد.
17اکنون به من گوش بده تا آنچه را که میدانم به تو بگویم.
18اینها حقایقی هستند
که من از اشخاص دانشمند و حکیم آموختم
که نیاکانشان آنها را مخفی نکردند.
19در آن وقت بیگانهای در سرزمینشان نبود
که آنها را از راه راست منحرف کند.
20اشخاص شریر که به دیگران ظلم میکنند
در سراسر عمر خود در عذاب هستند.
21صداهای ترسناک در گوششان میپیچد.
در وقتیکه فکر میکنند آسوده و آرام است، ناگهان مورد حملهٔ غارتگران قرار میگیرند.
22امید فرار از تاریکی برایشان نیست
و عاقبت با شمشیر هلاک میشوند.
23برای یک لقمهٔ نان آواره میشوند
و میدانند آیندهای تاریک در پیشرو دارند.
24مصیبت و بدبختی مثل پادشاهی که برای جنگ آماده باشد
آنها را به وحشت میاندازد.
25زیرا دست خود را برضد خدا دراز کردهاند
و با او میجنگند.
26با گستاخی سپر خود را به دست گرفته،
به او حمله میکنند.
27آنها هرچند از مال دنیا بینیاز باشند،
28امّا سرانجام در شهرهای ویران
و خانههای غیر مسکون که در حال فروریختن هستند،
به سر خواهند برد.
29ثروتشان برباد میرود
و چیزی برایشان باقی نمیماند.
30نمیتوانند از تاریکی فرار کنند
و مانند درختی که آتش بگیرد و شاخههایش بسوزد و شکوفههایش دستخوش باد شود،
دار و ندار خود را از دست میدهند.
31ایشان نباید با چیزهای بیهوده و ناپایدار خود را فریب دهند،
زیرا نصیب ایشان بیهودگی خواهد بود.
32و پیش از آن که چشم از جهان بپوشد،
برایش معلوم میشود که تکیه کردن به چیزهای فانی بیهوده است.
33مانند تاک که غورههایش پیش از رسیدن بریزند
و مانند درخت زیتون که شکوفههایش ریختهاند، بیثمر میگردد.
34اشخاص بیخدا، بیکس خواهند ماند
و خانهٔ رشوهخواران در آتش میسوزد.
35آنها برای شرارت نقشه میکشند
و دلهایشان پُر از مکر و حیله است.
16
ایّوب
1-2من این سخنان را بسیار شنیدهام.
تسلّی شما مرا زیادتر عذاب میدهد.
3تا به کی به این حرفهای بیهوده ادامه میدهید؟
آیا شما باید همیشه حرف آخر را بزنید؟
4اگر من هم به جای شما بودم
میتوانستم چنین سخنانی بگویم
و به عنوان اعتراض
سر خود را تکان بدهم.
5امّا من شما را نصیحت میکردم
و با سخنان گرم، شما را تسلّی میدادم.
6هرچه بگویم، از درد و رنج من کاسته نمیشود
و اگر هم ساکت بمانم، دردم دوا نخواهد شد.
7زیرا تو ای خدا، مرا از زندگی خسته کردهای
و خانوادهام را از بین بردهای.
8تو عرصه را بر من تنگ کردی و دشمن من شدی.
من لاغر و استخوانی شدهام
و مردم این را نتیجهٔ گناهان من میدانند.
9تو با خشم خود، گوشت بدنم را پاره کردهای،
با دیدهٔ نفرت به من نگاه میکنی و مرا دشمن خود میپنداری.
10مردم مرا مسخره میکنند
و به دور من جمع شده به روی من سیلی میزنند.
11خدا مرا به دست مردم ظالم و شریر سپرده است.
12من زندگی آرام و آسودهای داشتم،
امّا او گلوی مرا گرفت
و مرا تکهتکه کرد.
حالا هم مرا هدف خود قرار داده،
13تیرهای خود را از هر سو به سوی من پرتاب میکند،
مرا زخمی میکند
و رحمی نشان نمیدهد.
14او مانند یک جنگجو حمله میکند
و پیدرپی مرا زخمی میکند.
15لباس سوگواری پوشیده
و در خاک ذلّت نشستهام.
16از بس گریه کردهام، چشمانم سرخ شده
و دیدگانم را تاریکی فراگرفته است.
17امّا من شخص شریری نیستم
و دعای من از صمیم قلب است.
18ای زمین، خون مرا مپوشان
و مگذار فریاد عدالتخواهی من خاموش گردد.
19شاهد من در آسمان است
و برای من شفاعت میکند.
20دوستان من مسخرهام میکنند،
امّا من سیل اشک را در حضور خدا جاری میسازم
21و نزد او التماس میکنم که به عنوان یک دوست به من گوش بدهد
و حرفهای مرا بشنود.
22زیرا بزودی میمیرم و به جایی میروم
که از آنجا امید بازگشت نیست.
17
1روح من شکسته و عمر من به پایان رسیده
و پایم به لب گور رسیده است.
2در همهجا میبینم که چگونه مردم مرا مسخره میکنند.
3-4خدایا، تو خودت شاهد من باش،
زیرا هیچکس از من حمایت نمیکند، همه مرا گناهکار میدانند،
تو هم آنها را کور کردهای و نمیتوانند حقیقت را درک کنند.
نگذار که آنها بر من پیروز شوند.
5کسیکه برای کسب منفعت از دوستان خود بدگویی کند،
فرزندانش کور میشوند.
6خدا مرا مایهٔ تمسخر مردم ساخته
و آنها به رویم تف میکنند.
7چشمانم از غم تار گشتهاند
و از من سایهای بیش باقی نمانده است.
8آنانی که خود را درستکار میدانند، تعجّب میکنند؛
و آنها همگی مرا به بیخدایی متّهم کردهاند.
9اشخاص نیک در کارهای خوب پیشرفت مینمایند
و روزبهروز قویتر میگردند.
10اگر همه بیایید و در برابر من بایستید، گمان نمیکنم
که بتوانم شخص فهمیدهای در بین شما پیدا کنم.
11عمر من به پایان رسیده است
و آرزوهایم همه نقش بر آب شدهاند.
12دوستانم میگویند: «از پی شامِ تاریک، روز روشن میآید.»
امّا خودم میدانم که من همیشه در تاریکی باقی خواهم ماند.
13یگانه آرزوی من این است که به دنیای مردگان بروم
و آنجا خانهٔ ابدی من باشد.
14گور را پدر
و کِرمی را که مرا میخورد، مادر و خواهر خود خواهم خواند.
15امید من کجاست؟
چه کسی آن را برایم پیدا میکند؟
16امید من با من به گور نمیرود
و با هم یکجا خاک نمیشویم.
18
بلدد
1-2تا به کی میخواهی به این حرفها ادامه دهی؟
لحظهای خاموش باش و به ما گوش بده تا بتوانیم درست با هم صحبت کنیم.
3آیا تو فکر میکنی که ما مثل حیوانات، احمق و بیشعور هستیم؟
4تو با خشمت به خودت صدمه میرسانی.
انتظار داری بهخاطر اینکه تو خشمگین هستی،
زمین بلرزد و کوهها جابهجا شوند؟
5چراغ شخص بدکار، خاموش میشود
و شعلهٔ آتش او نوری نخواهد داشت.
6نور خانهٔ مرد شریر، به تاریکی تبدیل و چراغش خاموش میشود.
7قدمهایش سست میشود
و او قربانی نقشههای خود میگردد.
8-9به سوی دام گام برمیدارد
و پایش در تله میافتد و رها نمیشود.
10در سر راه او
دام و تله پنهان شده است.
11ترس و وحشت از هر سو بر او هجوم میآورد
و قدم به قدم او را تعقیب میکند.
12قحطی و گرسنگی نیروی او را از بین میبرد
و مصیبت در سر راهش کمین میکند.
13به مرض کشنده گرفتار میشود
و در کام مرگ فرو میرود.
14از خانهای که در آن آسوده بود، جدا میشود
و به دست جلاّد سپرده میشود.
15مسکنش با آتش گوگرد از بین میرود
و خانهاش خالی میشود.
16ریشه و شاخههایش پژمرده و خشک شده، نابود میگردند.
17خاطرهاش از روی زمین محو میشود
و هیچکس نام او را به یاد نمیآورد.
18از دنیای زندگان رانده شده،
به تاریکی انداخته میشود.
19در بین قومش نسلی از او باقی نمیماند.
20مردم از غرب تا شرق از دیدن وضع او حیران میشوند
و وحشت میکنند.
21بلی، مردم گناهکار و کسانیکه خدا را نمیشناسند
به این مصیبتها گرفتار میشوند.
19
ایّوب
1-2تا به کی میخواهید با سخنانتان مرا عذاب بدهید و دلم را بشکنید؟
3بارها به من اهانت کردهاید
و از رفتار خود با من خجالت نمیکشید.
4اگر من گناهی کرده باشم، ضرر آن به خودم میرسد
و به شما آسیبی نمیرساند.
5شما خود را بهتر و برتر از من میدانید
و مصیبتهای مرا نتیجهٔ گناه من میپندارید.
6درحالیکه خدا این روز بد را بر سر من آورده
و به دام خود گرفتارم کرده است.
7حتّی وقتی از ظلمی که به من شده است، فریاد میزنم
و کمک میطلبم،
کسی به داد من نمیرسد.
8خدا راه مرا بسته و آن را تاریک کرده است
و امید رهایی از این وضع برای من نیست.
9او عزّت و اعتبار مرا از بین برد
و هرچه که داشتم از من گرفته.
10از هر طرف مرا خُرد نموده
و نهال آرزوهای مرا از ریشه کنده است.
11آتش غضب خود را بر من افروخته
و مرا دشمن خود میشمارد.
12لشکر خود را میفرستد
تا چادر مرا محاصره کنند.
13او خانوادهام را از من جدا کرد
و آشنایانم را با من بیگانه ساخت.
14خویشاوندان و دوستانِ نزدیک من، فراموشم کردهاند
15و مهمان خانهام مرا از یاد برده است. کنیزان خانهام مرا نمیشناسند
و برای آنها بیگانه شدهام.
16خدمتکار خود را با زاری و التماس صدا میکنم،
امّا او جوابم را نمیدهد.
17زن من طاقت بوی دهان مرا ندارد
و برادرانم از من بیزار هستند.
18حتّی بچّهها با حقارت به من مینگرند و مسخرهام میکنند.
19دوستان صمیمیام از من نفرت دارند
و کسانی را که دوست میداشتم، از من رویگردان شدهاند.
20از من فقط پوست و استخوان باقیمانده است
و به سختی از مرگ گریختهام.
21شما دوستان من هستید، بر من رحم کنید،
زیرا دست خدا مرا به این روز انداخته است.
22چرا شما هم مانند خدا مرا عذاب میدهید؟
چرا مرا به حال خودم نمیگذارید؟
23ای کاش سخنان مرا کسی به یاد میآورد
و در کتابی مینوشت
24و یا با قلم آهنین آنها را بر سنگی حک میکرد،
تا برای همیشه باقی بمانند.
25امّا میدانم که نجاتدهندهٔ من در آسمان است
و روزی برای دفاع من به زمین خواهد آمد.
26یقین دارم که حتّی پس از آن که گوشت
و پوست بدنم بپوسند، خدا را میبینم.
27او برای من بیگانه نیست.
او را با همین چشمان خود خواهم دید.
28وقتی گفتید: «چگونه او را عذاب دهیم؟»
از حال رفتم. شما میخواستید با بهانهای مرا متّهم سازید.
29پس از شمشیر مجازات خدا بترسید
و بدانید که روز داوری خدا در انتظار شماست.
20
صوفر
1-2ایّوب، سخنان تو مرا متأسف ساخته و دیگر نمیتوانم صبر کنم، مجبورم که جوابت را بدهم.
3سخنان تو توهینآمیز بودند،
امّا من میدانم که چگونه به تو جواب بدهم.
4میدانی که از زمان قدیم
از وقتیکه انسان برای اولین بار بر زمین نهاده شد،
5سعادت و خوشی مردم بدکار، همیشه ناپایدار بوده است.
6آنها هرقدر در زندگی پیشرفت کنند
و جاه و جلالشان سر به فلک بکشد،
7سرانجام مانند فضلهٔ خود دور انداخته شده، برای همیشه نابود میگردند
و آشنایانشان میگویند:
«آنها کجا هستند؟»
8همچون خواب و خیال محو میشوند،
و دیگر دیده نخواهند شد
9بدکاران دیگر دیده نخواهند شد و از جایی که زندگی میکردند برای همیشه ناپدید میگردند.
10فرزندانشان از مردم فقیر گدایی میکنند و همهٔ آنچه را که از مردم بزور گرفته بودند، پس میدهند.
11بدنهایشان که زمانی جوان و نیرومند بود،
به گور میرود و خاک میشود.
12-13آنها از شرارت لذّت میبرند
و طعم آن، دهانشان را شیرین نگاه میدارد،
14امّا آنچه را که خوردهاند، در شکمشان ترش کرده،
به زهرمار تبدیل میشود
15و ثروتی را که بلعیدهاند، قی میکنند.
خدا همه را از شکمشان بیرون میکشد.
16آنچه را که خوردهاند،
مانند زهر مار آنها را مسموم کرده، هلاک میسازد.
17آنقدر زنده نمیمانند
که از نعمات روغن زیتون، شیر و عسل بهرهای ببرند
18و از دارایی و اموال خود استفاده کنند
و لذّت ببرند.
19زیرا آنها به مردم مسکین ظلم نموده، مال ایشان را غصب کردند
و خانهای را که خودشان نساخته بودند، بزور گرفتند.
20در اندوختن ثروت، حریص هستند و قناعت ندارند.
21از مالی که دزدیدهاند، چیزی برایشان باقی نمیماند
و خوشبختی آنها از بین خواهد رفت.
22در اوج سعادت، ناگهان مصیبت و بدبختی بر سرشان میآید
و رنج و مصیبت دامنگیرشان میشود.
23در وقتیکه همهچیز دارند و شکمشان سیر است،
به غضب خدا گرفتار میشوند.
24از شمشیر آهنین فرار میکنند،
امّا هدف تیر برنزی قرار میگیرند.
25وقتی تیر را از بدنشان بیرون میکشند،
نوک برّاق آن جگرشان را پاره میکند
و وحشت مرگ آنها را فرا میگیرد.
26همهٔ مال و ثروتی را که اندوختهاند، نابود میشود
و آتش ناگهانی، باقیماندهٔ دارایی آنها را از بین میبرد.
27آسمانها گناهانشان را آشکار میسازند
و زمین برضد آنها گواهی میدهد.
28در اثر خشم خدا
همهٔ اموالشان تاراج میشود.
29این است سرنوشت مردم بدکار
که خدا برایشان تعیین کرده است.
21
ایّوب
1-2لطفاً به حرفهای من به دقّت گوش بدهید
تا دل من تسلّی یابد.
3به من فرصت بدهید تا حرفهای خود را بزنم
و بعد اگر خواستید، مسخرهام کنید.
4من از خدا شکایت دارم نه از انسان،
به همین دلیل صبر و طاقتم را از دست دادهام.
5به من نگاه کنید
و از تعجّب دست بر دهان بگذارید و ساکت باشید.
6وقتی مصیبتهایی را که بر سر من آمده است، به یاد میآورم،
تمام بدنم از وحشت به لرزه میافتد.
7چرا مردم بدکار تا سن پیری زنده میمانند
و به قدرت و جلال میرسند؟
8ایشان دارای فرزندان و نوهها خواهند شد،
و شاهد رشد ایشان خواهند بود.
9خانههایشان از هرگونه ترس و خطر در امان است
و خدا آنها را جزا نمیدهد.
10تعداد گلّههایشان افزایش مییابد
و هیچکدام آنها تلف نمیشود.
11کودکانشان بیرون میروند و مانند گوسفندان رقص و پایکوبی میکنند.
12با آواز دایره و رباب و نی، از خوشحالی سرود میخوانند.
13بدکاران، عمر خود را در خوشبختی و کامرانی میگذرانند
و با آسودگی و خاطرِ جمع از دنیا میروند.
14از خدا میخواهند که کاری به کارشان نداشته باشد
و مایل نیستند که راه راست خدا را بشناسند.
15میگویند: «قادر مطلق کیست که او را بندگی نماییم؟
چه فایده که نزد او دعا کنیم؟»
16آنها ادّعا میکنند که سعادتشان نتیجهٔ سعی و کوشش خود آنهاست،
امّا من با طرز فکرشان موافق نیستم.
17آیا تا به حال چراغ شریران خاموش شده
یا بلایی بر سرشان آمده است؟
آیا گاهی خدا آنها را از روی غضب خود جزا داده است؟
18یا مثل کاهی در برابر باد
یا مانند خاک در برابر توفان پراکنده کرده است؟
19شما میگویید که خدا فرزندان گناهکاران را به عوض آنها مجازات میکند،
امّا من میگویم که خدا باید خود گناهکار را جزا بدهد،
تا بداند که خدا از گناه چشم نمیپوشد.
20خودشان باید نابودی خود را ببینند
و از جام غضب قادر مطلق بنوشند.
21آیا انسان پس از مرگ،
زمانی که شمارهٔ ماههایش به سر آیند،
نگران خانوادهاش خواهد بود؟
22آیا کسی میتواند به خدایی که داور عالم است، چیزی بیاموزد؟
23-24برخی از انسانها تا روز آخر زندگیشان از سلامتی برخوردارند؛
آنها با خوشحالی در آسودگی میمیرند.
آنها خوب تغذیه شدهاند.
25برخی هم در بدبختی،
درحالیکه لذّتی از زندگی نبردهاند، میمیرند.
26امّا همه یکسان به خاک میروند
و خوراک کرمها میشوند.
27من افکار شما را میدانم و نقشههای کینهتوزانهای که برای من میکشید.
28میگویید: «خانهٔ بزرگان و امیران چه شد
و آنهایی که کارشان همیشه شرارت بود، کجا هستند؟»
29بروید از کسانیکه دنیا را دیدهاند بپرسید
و شرح سفر آنها را بخوانید.
30آنگاه خواهید دانست که عموماً اشخاص بدکار در روز بد و مصیبت در امان میمانند
و از غضب خدا نجات مییابند.
31کسی نیست که شرایران را متّهم کند
و به سزای کارهایشان برساند.
32وقتی میمیرند با احترام خاصی به خاک سپرده میشوند
و در آرامگاهشان نگهبان میگمارند.
33مردمِ بسیار جنازهٔ آنها را مشایعت میکنند،
حتّی خاک هم آنها را با خوشی میپذیرد.
34پس شما چطور میتوانید با سخنان پوچ و بیمعنیتان مرا تسلّی بدهید؟
همهٔ جوابهای شما غلط و از حقیقت دورند.
22
سومین مکالمه
(22:1-27:23)
الیفاز:
1-2آیا انسان فانی میتواند فایدهای به خدا برساند؟
حتّی عاقلترین انسان، نمیتواند برای او مفید باشد.
3هرقدر که صالح و درستکار باشی، باز هم برای خدا مفید نیستی
و بیعیب بودن تو برای او سودی ندارد.
4او تو را بهخاطر تقوی و خداترسی تو،
مجازات نمیکند.
5گناهان تو بیشمار
و شرارت تو بسیار زیاد است،
6زیرا لباسهای دوستانت را که به تو بدهکار بودند، گرو گرفتی
و آنها را برهنه گذاشتی.
7به تشنگانِ خسته آب ندادی
و نان را از گرسنگان دریغ کردی.
8با استفاده از قدرت
و مقامت صاحب زمین شدی.
9تو نه تنها به بیوه زنان کمک نکردی،
بلکه مال یتیمان را هم خوردی و به آنها رحم ننمودی.
10بنابراین در دامهای وحشت گرفتار شدهای
و بلای ناگهانی بر سرت آمده است.
11در ظلمت و ترس به سر میبری
و بزودی سیلاب فنا تو را در خود فرو میبرد.
12خدا بالاتر از آسمانهاست.
ستارگان را بنگر که چقدر دور و بلند هستند.
13با اینهمه تو میگویی که خدا چطور میتواند،
از پس ابرهای تیره و غلیظ شاهد کارهای من باشد و مرا داوری کند.
14ابرهای ضخیم او را احاطه کرده است
و از بالای گنبد آسمان که بر آن میخرامد، نمیتواند مرا ببیند.
15آیا میخواهی راهی را دنبال کنی
که گناهکاران در گذشته از آن پیروی میکردند؟
16آنها به مرگ نابههنگام گرفتار شدند
و اساس و بنیادشان را سیلاب فنا ویران کرد.
17زیرا آنها به قادر مطلق گفتند:
«با ما کاری نداشته باش. تو نمیتوانی به ما کمک کنی.»
18درحالیکه خدا خانههایشان را از هرگونه نعمت پر کرده بود.
به همین جهت، من خود را از راه ایشان دور میکنم.
19وقتی شریران هلاک میشوند،
اشخاص صالح و بیگناه شادی میکنند و میخندند
20و میگویند: «بدخواهان ما از بین رفتند
و دارایی و مالشان در آتش سوخت.»
21پس ای ایّوب،
با خدا آشتی کن و از دشمنی با او دست بردار؛
تا از برکات او برخوردار شوی.
22تعالیم او را بپذیر
و کلام او را در دلت حفظ کن.
23اگر به سوی خدا بازگردی
و بدی و شرارت را در خانهات راه ندهی،
آنگاه زندگی گذشتهات به تو بازمیگردد.
24طلایت را دور بینداز،
طلای نابت را در بستر خشک رودخانه بینداز.
25آن وقت خود خداوند طلای خالص
و نقرهٔ تو خواهد بود.
26آنگاه پیوسته به او اعتماد خواهی نمود
و از وجود او لذّت خواهی برد.
27وقتی به حضور او دعا کنی، دعایت را میپذیرد
و میتوانی نذرهایت را بجا آوری.
28هر تصمیمی که بگیری، در انجام آن موفّق میشوی
و راههایت همیشه روشن میباشند.
29خدا مردمان حلیم و فروتن را سرفراز
و اشخاص متکبّر را خوار و ذلیل میسازد.
30پس اگر درستکار بمانی و گناه نکنی،
او تو را نجات خواهد داد.
23
ایّوب
1-2من هنوز هم از خدا شکایت دارم و نزد او ناله میکنم،
امّا با اینهمه او از آزار من دست بردار نیست.
3ای کاش میدانستم که خدا را در کجا میتوانم بیابم
تا نزد تخت او بروم.
4دعوای خود را به پیشگاه او عرضه میکردم
و دلایل خود را به او میگفتم.
5آنگاه میدانستم به من چه جواب میدهد
و چه میگوید.
6آیا از قدرت و عظمت خود علیه من استفاده میکند؟
نه، یقین دارم که به سخنان من گوش میدهد.
7چون من شخص درستکاری هستم، میتوانم با او گفتوگو کنم
و او که داور من است، مرا برای همیشه تبرئه خواهد کرد.
8امّا جستجوی من بیفایده است،
او را نه در شرق پیدا میکنم و نه در غرب.
9کارهای دست او را در شمال و جنوب میبینم،
امّا خودش دیده نمیشود.
10او هر قدمی که برمیدارم میبیند
و وقتیکه مرا آزمایش کند، مانند طلای ناب بیرون میآیم.
11من با ایمان کامل راه او را دنبال نموده
و از راه او انحراف نورزیدهام.
12اوامر او را بجا آورده
و کلام او را چون گنجی در دل خود نگاه داشتهام.
13او تغییر نمیپذیرد
و هیچکس نمیتواند او را از تصمیمی که میگیرد، باز دارد.
14او نقشهای را که برای من کشیده است، عملی میسازد
و این تنها یکی از نقشههای اوست.
15وقتی به این چیزها فکر میکنم، از حضور او وحشت میکنم.
16خدای قادر مطلق جرأت مرا از بین برده
و مرا هراسان ساخته است.
17ایکاش فقط میتوانستم در تاریکی ناپدید شوم و ظلمت غلیظ رویم را بپوشاند.
24
1چرا خدا وقتی را برای داوری تعیین نمیکند؟
تا به کی بندگان او انتظار بکشند؟
2مردم شریر حدودِ زمین را تغییر میدهند تا زمین زیادتری به دست آورند.
گلّهٔ مردم را میدزدند و به چراگاهِ خود میبرند.
3الاغانِ یتیمان را میربایند
و گاو بیوه زنان را گرو میگیرند.
4مردم مسکین را از حق خود محروم میسازند
و نیازمندان از ترس آنها خود را مخفی میکنند.
5مردم فقیر، مانند الاغهای وحشی
بهخاطر به دست آوردن خوراک برای خود و فرزندان خود،
در بیابان زحمت میکشند.
6در کشتزاری که مال خودشان نیست درو میکنند
و در تاکستان شریران خوشه میچینند.
7شبها برهنه و بدون لباس در سرما میخوابند.
8در زیر بارانِ کوهستان خیس میشوند
و در بین صخرهها پناه میبرند.
9اشخاص ظالم، کودکان یتیم را از آغوش مادرانشان میربایند
و اطفال فقیران را در مقابل قرض خود گرو میگیرند.
10این مردم مسکین، برهنه و با شکم گرسنه
محصول دیگران را حمل میکنند.
11در کارخانهها روغنِ زیتون میکشند و شراب میسازند،
بدون آن که خودشان مزهٔ آن را بچشند.
12صدای ناله و فریاد ستمدیدگان و زخمیانِ در حال مرگ، از شهر به گوش میرسد که کمک میطلبند،
امّا خدا به نالهٔ آنها توجّه نمیکند.
13کسانی هستند که برضد نور طغیان میکنند!
راه آن را نمیشناسند و در آن راه نمیروند.
14آدمکشان، صبح زود برمیخیزند
تا مردم فقیر و محتاج را به قتل برسانند،
و در شب دزدی میکنند
15زانیان منتظر سپیدهدَم هستند
و صورت خود را میپوشانند، بنابراین هیچکس نمیتواند آنها را ببیند.
16شبها برای دزدی به خانههای مردم نقب میزنند
و هنگام روز خود را پنهان میکنند و روی روشنی را نمیبینند.
17شب تاریک برای آنها همچون روشنی صبح است،
زیرا سر و کارشان با وحشتِ تاریکی است.
صوفر
18شخص شریر دستخوش سیل و توفان میشود
و زمین او مورد لعنت خدا قرار میگیرد
و بیثمر میماند.
19خشکی و گرما، آب برف را تبخیر میکند
و گناهکاران در کام مرگ فرو میروند.
20حتّی مادرانشان هم آنها را از یاد میبرند و فراموش میکنند؛
و آنها همچون درختی شکسته، توسط کرمها خورده میشوند.
21به زنان بدون فرزند آزار میرسانند
و به بیوه زنان احسان نمیکنند.
22خدا با قدرت خود ظالمان را نابود میسازد.
آنها ظاهراً موفّق به نظر میرسند، امّا در واقع امیدی در زندگی ندارند.
23شاید خدا به آنها در زندگی امنیّت ببخشد
و از آنها حمایت کند، ولی همیشه مراقب رفتار آنهاست.
24برای مدّتی موفّق میشوند،
لیکن بزودی مثل علف، پژمرده میشوند
و مانند خوشههای گندم، قطع میگردند.
25چه کسی میتواند سخنان مرا تکذیب کند؟
25
بلدد
1آنگاه بلدد شوحی جواب داد:
2«سلطنت و هیبت از آن خداست
و او صلح را در آسمانها برقرار میکند.
3کسی نمیتواند شمارهٔ فرشتگانی را که در خدمت او هستند، بداند.
نور خدا بر همهکس و در همهجا میتابد.
4آیا انسان فانی میتواند در نظر خدا پاک و بیعیب باشد؟
5حتّی مهتاب و ستارگان در نظر او درخشنده
و پاک نیستند،
6چه رسد به انسان خاکی که کِرمی بیش نیست.
زندگی انسان چه ارزشی در نظر خدا دارد؟»
26
ایّوب
1-2شما چه مددکاران خوبی
برای منِ مسکین و بیچاره هستید!
3و با پندهای عالی و گفتار حکیمانه
مرا متوجّه حماقتم ساختید!
4چه کسی به این سخنان شما گوش میدهد
و چه کسی این حرفها را به شما الهام کرده است؟
بلدد
5ارواح مردگان، آبها و موجوداتی که در آنها زندگی میکنند،
در حضور خدا میلرزند.
6در دنیای مردگان، همهچیز برای او آشکار است
و هیچ چیزی از نظر او پوشیده نیست.
7خدا آسمان را در فضا پهن کرد
و زمین را بیستون، معلّق نگه داشته است.
8او ابرها را از آب پُر میسازد
و ابرها از سنگینی آن نمیشکافد.
9روی ماهِ بدر را با ابر میپوشاند و از نظرها پنهان میکند.
10او افق را بر روی اقیانوسها کشید
و با آن تاریکی را از روشنایی جدا کرد.
11وقتی او تهدید میکند، ستونهایی که آسمان را نگه میدارند
میلرزند و به ارتعاش درمیآیند.
12با قدرت خود، دریای متلاطم را آرام میسازد
و با حکمت خود، هیولای دریایی را رام میکند.
13روح او آسمانها را زینت داده است
و دست او مار تیزرو را هلاک کرده است.
14اینها فقط قسمتی از کارهای بزرگ اوست؛
ما فقط زمزمهای شنیدهایم.
چه کسی میتواند، در برابر قدرت عظیم او بایستد.»
27
ایّوب
1-2به حیات خدای قادر مطلق که حق مرا پایمال کرده
و زندگی را به من تلخ نموده است، قسم میخورم
3که تا جان به تن دارم و تا زمانی که خدا به من نَفَس دهد،
4دهان من هیچ چیز شریرانهای نخواهد گفت
و زبانم هرگز دروغ نخواهد گفت.
5من هیچگاه حرف شما را تصدیق نمیکنم
و تا زمانی که بمیرم، ادّعای بیگناهی میکنم
6من هرگز از برحق بودن ادّعایم صرفنظر نخواهم کرد،
وجدان من پاک است.
7باشد تا کسانیکه با من مخالفند و علیه من میجنگند،
مانند شریران و خطاکاران جزا ببینند.
8اگر خدا شخص بیخدا را هلاک کند و به زندگیاش خاتمه بدهد،
چه امیدی برایش باقی میماند؟
9آیا خدا فریادشان را در وقت سختی و مشکلات میشنود؟
10آنها باید از وجود قادر مطلق لذّت ببرند
و در همهٔ اوقات از او کمک بخواهند.
11بگذارید که دربارهٔ قدرت خدا شما را تعلیم دهم،
و نقشههای قادر مطلق را برایتان توضیح دهم.
12یقین دارم که خود شما هم تا اندازهای از کارهای او آگاه هستید،
پس چرا بیهوده سخن میگویید؟
صوفر
13این است سرنوشت مردم خطاکار و ظالم،
که خدای قادر مطلق برایشان تعیین فرموده است:
14این مردم دارای فرزندان زیادی میشوند،
امّا آنها یا با شمشیر به قتل میرسند
و یا از گرسنگی میمیرند.
15کسانی هم که باقی بمانند، در اثر مرض و بلا به زیر خاک میروند
که حتّی بیوههای آنها هم برای آنها گریه و ماتم نمیکنند.
16مردم خطاکار هرچند مثل ریگ دریا پول جمع کنند
و صندوقهای پُر از لباس داشته باشند،
17امّا عاقبت، اشخاصِ نیک پول آنها را مصرف میکنند
و لباس ایشان را میپوشند.
18آنها خانههایی میسازند که
مانند تار عنکبوت و سایبانِ نگهبانان، دوامی ندارد.
19آنها ثروتمند به بستر میروند،
امّا وقتی بیدار میشوند و چشم باز میکنند، میبینند که ثروتشان از دست رفته است.
20سیلاب وحشت آنها را فرا میگیرد
و توفانِ نیستی در شب آنها را با خود میبرد.
21باد شرقی آنها را به هوا بلند میکند و از خانههایشان دور میسازد.
22با بیرحمی بر آنها که در حال فرار هستند میوزد.
23بهخاطر مصیبتی که بر سر آنها آمده است،
دست میزنند و آنها را مسخره میکنند.
28
تلاش برای حکمت
1نقره از معدن استخراج میشود
و طلا را در کوره تصفیه میکنند.
2آهن را از زمین به دست میآورند
و مس را از ذوب کردن سنگها.
3مردم در اعماق تاریکی جستجو میکنند
و برای سنگهای معدنی تا دورترین نقطهٔ زمین به جستجو میپردازند.
4فراتر از جایی که کسی زندگی کند
یا پای بشری به آنجا رسیده باشد
و از طنابها خود را آویزان کرده
به درون میروند.
5سطح زمین خوراک به بار میآورد،
درحالیکه در زیر هستهٔ همین زمین،
آتش مذاب نهفته است.
6سنگهای زمین دارای یاقوت
و خاک آن دارای طلا میباشد.
7نه پرندگان شکاری راه آن معادن را میدانند
و نه لاشخورها در بالای آنها پرواز کردهاند.
8شیر و حیوان درندهٔ دیگری
در آن جاها قدم نزده است.
9امّا مردم، سنگ خارا را میشکنند
و کوهها را از بیخ میکنند،
10صخرهها را میشکافند
و سنگهای نفیس به دست میآورند.
11سرچشمهٔ دریاها را میکاوند
و چیزهای نهفته را بیرون میآورند.
12امّا حکمت را در کجا میتوان یافت
و دانش در کجا پیدا میشود؟
13انسان فانی راه آن را نمیداند
و در دنیای زندگان پیدا نمیشود.
14اعماق اقیانوسها میگویند که
حکمت نزد ما نیست و در اینجا پیدا نمیشود.
15حکمت را نمیتوان با طلا خرید
و ارزش آن بیشتر از نقره است،
16گرانبهاتر است از
طلا و جواهرات نفیس.
17طلا و الماس را نمیتوان با حکمت برابر کرد
و با جواهر و طلای نفیس مبادله نمیشود.
18ارزش حکمت بمراتب بالاتر از مرجان
و بلور و گرانتر از لعل است.
19یاقوت کبود و طلای خالص را
نمیتوان با حکمت مقایسه کرد.
20پس حکمت را از کجا میتوان به دست آورد
و منشأ دانش کجاست؟
21حکمت از نظر تمام موجودات زنده پوشیده است
و حتّی پرندگان هوا نیز آن را نمیبینند.
22مرگ و نیستی ادّعا میکنند
که فقط شایعهای از آن شنیدهاند.
23تنها خدا راه حکمت را میشناسد
و میداند آن را در کجا میتوان یافت.
24زیرا هیچ گوشهٔ زمین از او پوشیده نیست،
و هر چیزی را که در زیر آسمان است میبیند.
25خدا، به باد قدرت وزیدن میدهد
و حدود و اندازهٔ دریاها را تعیین میکند.
26به باران فرمان میدهد که در کجا ببارد
و برق و صاعقه در کدام مسیر تولید شوند.
27پس او میداند که حکمت در کجاست.
او آن را امتحان کرد، ارزش آن را دیده تأیید فرمود.
28آنگاه به بشر گفت:
«به یقین بدانید که ترس از خداوند، حکمت واقعی
و پرهیزکردن از شرارت، دانش حقیقی است.»
29
ایّوب به دفاع خود ادامه میدهد
1ایّوب به کلام خود ادامه داده گفت:
2ای کاش دوران سابق
و آن روزهایی که خدا مراقب و مواظب من بود، دوباره میآمد.
3در آن روزها نور او بر من میتابید
و راه تاریک مرا روشن میکرد.
4آن وقت دوران کامرانی من بود
و از دوستی خدا برخوردار بودم.
5خدای قادر مطلق با من بود
و فرزندانم دور من جمع بودند.
6پاهای خود را با شیر میشستم
و از صخرهها برای من روغن زیتون جاری میشد.
7وقتی به دروازهٔ شهر میرفتم
و بر کرسی خود مینشستم،
8جوانان برای من راه باز میکردند
و ریشسفیدان به احترام من برمیخاستند.
9رهبران شهر از حرف زدن باز میایستادند و سکوت میکردند.
10حتّی شخصیّتهای مهم با دیدن من ساکت میشدند.
11هرکسی که مرا میدید
و سخنان مرا میشنید، مرا ستایش مینمود.
12زیرا من به داد مردم فقیر میرسیدم
و به یتیمانِ بیکس کمک میکردم.
13کسانیکه در حال مرگ بودند، برایم دعا میکردند
و با کار نیک، دل بیوه زنان را شاد میساختم.
14کارهای خود را از روی عدل و انصاف انجام میدادم.
15برای کورها چشم
و برای مردم لَنگ، پا بودم.
16از نیازمندان مثل یک پدر دستگیری میکردم
و از حق غریبان دفاع مینمودم.
17دندانهای نیش ظالمان را میشکستم
و شکار را از دهنشان میگرفتم.
18آرزو داشتم که بعد از یک عمر شاد و طولانی،
به آسودگی در خانهٔ خود بمیرم.
19مثل درختی بودم که ریشهاش به آب میرسید
و شاخههایش با شبنم شاداب میشدند.
20همه از من تمجید میکردند
و قدرت و نیروی من روزافزون بود.
21همه به سخنان من گوش میدادند
و از پندهای من استفاده میکردند.
22وقتی من سخنانم را تمام میکردم، کسی حرفی نمیزد.
کلام من مانند قطرات شبنم بر آنها میچکید.
23آنها همچون دهقانی که چشم به راه باران باشد،
با شوق تمام منتظر شنیدن کلام من میبودند.
24وقتی دلسرد میشدند، با یک تبسم آنها را دلگرم میساختم
و با روی خوش، آنها را تشویق مینمودم.
25در میان آنها، مانند پادشاه حکومت میکردم
و در هنگام غم، آنها را تسلّی میدادم.
30
1امّا اکنون آنهایی که از من جوانتر هستند،
و من عار داشتم که پدرانشان با سگهای من از گلّهام نگهبانی نمایند،
مسخرهام میکنند.
2آنها یک عدّه اشخاص تنبل بودند
که کاری از دستشان ساخته نبود.
3-4آنقدر فقیر بودند که از گرسنگی به بیابان میرفتند
و ریشه و برگ گیاه میخوردند.
5از اجتماع رانده شده بودند
و مردم با آنها مانند دزدان رفتار میکردند.
6در غارها و حفرهها زندگی میکردند
و در بین صخرهها پناه میبردند.
7مثل حیوان زوزه میکشیدند
و در زیر بوتهها با هم جمع میشدند.
8گروهی بیکاره و بینام و نشان هستند
که از اجتماع طرد شدهاند.
9اکنون آنها میآیند و به من میخندند
و مرا بازیچهٔ دست خود ساختهاند.
10آنها با نفرت با من رفتار میکنند
و فکر میکنند برای من خیلی خوب هستند، آنها حتّی به صورتم آب دهان میاندازند.
11چون خدا مرا درمانده و بیچاره ساخته است،
آنها به مخالفت من برخاستهاند.
12فتنهگران از هر سو به من حمله میکنند
و اسباب هلاکت مرا مهیّا کردهاند.
13راه مرا میبندند و به من آزار میرسانند
و کسی نیست که آنها را باز دارد.
14ناگهان از هر طرف بر من هجوم میآورند
و بر سر من میریزند.
15ترس و وحشت مرا فراگرفته
و عزّت و آبرویم بر باد رفته،
و سعادتم مانند ابر از بین رفته است.
16اکنون جانم به لب رسیده
و رنجهای من پایانی ندارد.
17شبها استخوانهایم درد میکنند
و لحظهای آرام و قرار ندارم.
18خداوند یقهٔ مرا میگیرد
و لباسم را دور من میپیچاند
19خدا مرا در گل ولای افکنده
و در خاک و خاکستر پایمالم کرده است.
20نزد تو ای خدا، زاری و فریاد میکنم، امّا تو به من جواب نمیدهی.
در حضورت میایستم، ولی تو به من توجّه نمینمایی.
21تو بر من رحم نمیکنی
و با قدرت بر من جفا میکنی.
22مرا در میان تندباد میاندازی
و در مسیر توفان قرار میدهی.
23میدانم که مرا به دست مرگ،
یعنی به سرنوشتی که برای همهٔ موجودات تعیین کردهای، میسپاری.
24چرا به کسیکه از پا افتاده
و برای کمک التماس مینماید، حمله میکنی؟
25آیا من برای کسانیکه در زحمت بودند، گریه نکردم
و آیا بهخاطر مردم مسکین و نیازمند، غصّه نخوردم؟
26امّا به عوض خوبی، بدی دیدم
و به عوض نور، تاریکی نصیبم شد.
27دلم پریشان است و آرام ندارم
و به روز بد گرفتار شدهام.
28ماتمکنان در عالم تاریکی، سرگردان هستم.
در میان جماعت میایستم و برای کمک فریاد میزنم.
29همنشین من شغال
و شترمرغ دوست من شده است.
30پوست بدنم سیاه شده، به زمین میریزد و استخوانهایم از شدّت تب میسوزند.
31آواز چنگ من به ساز غم تبدیل شده
و از نی من، نوای ناله و صدای گریه میآید.
31
1با چشمان خود پیمان بستم
که به هیچ دختری با نظر شهوت نگاه نکنم.
2چون میدانم که خدای قادر مطلق
چه بلایی بر سر چنین افرادی میآورد.
3او بر سر مردم شریر و بدکار
از آسمان بلا و مصیبت نازل میکند.
4او هر کاری که میکنم
و هر قدمی که برمیدارم، میبیند.
5من هرگز به راه غلط نرفتهام
و کسی را فریب ندادهام.
6میخواهم خدا خودش مرا با ترازوی عدالت بسنجد
تا بیگناهی من ثابت شود.
7اگر از راه راست منحرف شده باشم،
یا دلم دنبال آنچه که چشمم خواسته است، رفته باشد
و یا دستم به گناه آلوده شده باشد،
8آن وقت چیزی را که کاشتهام، دیگران بخورند
و همهٔ محصولات من از ریشه کنده شوند.
9اگر دلم فریفتهٔ زن مرد دیگری شده باشد،
یا در کمین زن همسایه باشم،
10پس زن من هم، کنیز مرد دیگری شود.
دیگران با او همبستر شوند.
11زیرا این کار جنایت است و عامل آن سزاوار مجازات میباشد
12و مثل آتشِ سوزانِ دنیای مردگان میتواند همهچیز مرا از بین ببرد
و محصول مرا ریشهکن سازد.
13اگر شکایت کنیز و غلام خود را علیه خود نشنیده
و با آنها از روی انصاف رفتار نکرده باشم،
14چطور میتوانم با خدا روبهرو شوم
و وقتیکه از من بازخواست کند، چه جوابی میتوانم به او بدهم.
15زیرا همان خدایی که مرا آفریده،
کنیز و غلام مرا هم خلق کرده است.
16از کمک به مردم مسکین خودداری نکردهام،
بیوه زنی را در حال بیچارگی ترک نکردهام،
17نان خود را به تنهایی نخوردهام و آن را همیشه با یتیمان گرسنه قسمت کرده
18و در سراسر عمر خود برای آنها مثل پدری غمخوار بودم و از کودکی، راهنمای بیوهزنان بودهام.
19اگر میدیدم که کسی لباس ندارد و از سرما در خطر است
و یا شخص مسکینی برهنه به سر میبرد،
20از پشم گوسفندانم لباس میدوختم و به او میدادم
تا از سردی هوا در امان بوده،
از صمیم دل برای من دعا کند و من برکت ببینم.
21اگر بهخاطر اینکه در دادگاه نفوذ دارم،
حق یتیمی را پایمال کرده باشم،
22بازوی من از شانه قطع شود
و دستم بشکند.
23چون من از مجازات و عظمت خدا میترسیدم
هرگز جرأت نمیکردم که به چنین کاری دست بزنم.
24به طلا و نقره اعتماد و اتّکا نداشتهام
25و ثروت زیاد مایهٔ خوشی من نبوده است.
26به آفتاب تابان و مهتاب درخشان
دل نبستهام.
27آنها را نپرستیده و از دور نبوسیدهام.
28زیرا این کار هم گناه است و اگر آن کار را میکردم،
مستوجب مجازات میبودم، چون با این کار، خدای متعال را منکر میشدم.
29هرگز از مصیبت دشمنان شاد نشدهام
و از بلایی که بر سرشان آمده است، خوشحال نبودهام.
30زبان خود را از گناه بازداشته و برای آنها دعای بد نکردهام.
31آنهایی که برای من کار میکنند
هرگز گرسنه نبودهاند.
32هیچ غریبهای را نگذاشتهام که شب در کوچه بخوابد،
بلکه درِ خانهٔ من، همیشه به روی مسافران باز بوده است.
33-34هیچگاه مثل دیگران سعی نکردهام
که از ترسِ سرزنش مردم، گناهان خود را پنهان کنم
و خاموش در خانه مانده و بیرون نروم.
35آیا کسی هست که به سخنان من گوش بدهد؟
من قسم میخورم که حقیقت را میگویم.
بگذارید قادر مطلق جواب مرا بگوید،
و اتّهاماتی را که علیه من وارد کردهاند، نشان بدهد.
36من آنها را به گردن میگیرم
و تاج سر خود میسازم.
37همهٔ کارهایی را که کردهام، برای او بیان میکنم
و با سرفرازی در حضور او میایستم.
38اگر زمینی را که در آن کشت میکنم
از مالک اصلیاش بزور گرفته باشم،
39و از محصول آن بدون قیمت خورده
و باعث قتل مالک آن شده باشم،
40در آن زمین به عوض گندم، خار
و به جای جو، علف هرزه بروید.
سخنان ایّوب پایان گرفت.
32
الیهو صحبت میکند
(32:1-37:24)
1آن سه دوست ایّوب دیگر جوابی نداشتند که به او بدهند، زیرا او خودش را بیگناه میدانست. 2آنگاه شخصی به نام الیهو، پسر برکئیل بوزی، از خاندان رام، که در آنجا حاضر بود خشمگین شد، چون ایّوب خود را بیگناه میدانست و خدا را متّهم میکرد. 3او همچنین بر آن سه دوست ایّوب خشمگین بود؛ زیرا هرچند جواب درستی نداشتند تا ایّوب را قانع کنند که گناهکار است، او را محکوم میساختند. 4الیهو تا آن لحظه صبر کرده و به ایّوب جوابی نداده بود، چون دیگران از او بزرگتر بودند. 5ولی وقتی دید که آنها ساکت ماندهاند، خشمگین شد.
6پس الیهو رشتهٔ سخن را به دست گرفته گفت:
چون من جوانتر از شما هستم،
بنابراین ترسیدم که اظهار عقیده کنم.
7به خود گفتم که شما پیرترید
و باید از روی تجربهٔ سالهای عمر خود با حکمت سخن بگویید.
8امّا این روح خدای قادر مطلق است
که به انسان حکمت میبخشد،
9سن و سال نیست که به ما حکمت میآموزد
یا کمک میکند که بفهمیم چه چیزی درست است.
10پس حالا به من گوش بدهید،
تا نظر خود را برای شما بیان کنم.
11-12من با صبر و دقّت به سخنان و دلایل شما گوش دادم،
امّا هیچکدام شما نتوانستید جواب قانع کنندهای به ایّوب بدهید
و ثابت کنید که او گناهکار است.
13نگویید که ما حکیم هستیم
و تنها خدا میتواند گناهکار را بهخاطر گناهش مقصّر بداند.
14ایّوب با شما صحبت میکرد نه با من.
اگر با من صحبت میکرد، طور دیگری به او جواب میدادم.
15شما دیگر جرأت ندارید
که جوابی بدهید یا حرفی بزنید.
16اکنون چون شما سکوت کردهاید،
من نمیتوانم خاموش بنشینم و چیزی نگویم.
17من میخواهم حرف خود را بزنم
و عقیدهٔ خود را بیان کنم،
18زیرا حرفهای زیادی برای گفتن دارم
و دیگر نمیتوانم صبر کنم.
19دل من مثل مَشکِ شراب پُر
و نزدیک به ترکیدن است.
20تا حرف نزنم آرام نمیگیرم، پس باید حرف بزنم.
21من از کسی طرفداری نمیکنم
و از روی چاپلوسی حرف نمیزنم،
22زیرا اگر تملّق و چاپلوسی کنم،
خالقم به حیات من خاتمه میدهد.
33
1حال ای ایّوب
با دقّت به سخنان من گوش بده.
2میخواهم آنچه را که در نظر دارم به تو بگویم.
3حرفهای من از صمیم دل،
صادقانه و حقیقت است.
4زیرا روح خدا مرا سرشته و نَفَس قادر متعال به من زندگی بخشیده است.
5اگر میتوانی جواب مرا بدهی، درنگ نکن.
6من و تو در نظر خدا فرقی نداریم.
او هردوی ما را از گِل سرشته است.
7پس تو نباید از من ترس و وحشت داشته باشی
و من بر تو فشار نمیآورم.
8شنیدم که گفتی:
9«من پاک هستم و خطایی نکردهام.
بیعیب هستم و گناهی ندارم.
10خدا بهانه میجوید تا گناهی در من بیابد
و مرا دشمن خود میشمارد.
11پاهایم را به زنجیر میبندد
و در هر قدم مراقب من است.»
12امّا ایّوب، من تو را قانع میسازم که تو اشتباه میکنی.
خدا بزرگتر از همهٔ انسانهاست.
13چرا خدا را متّهم میکنی
و میگویی که او برای کارهایی که میکند به انسان توضیح نمیدهد.
14خدا به راههای مختلف با انسان صحبت میکند،
امّا کسی به کلام او توجّه نمینماید.
15در شب، وقتی انسان در خواب عمیق فرو میرود،
در رؤیا با او حرف میزند.
16گوشهای او را باز میکند.
او را میترساند و اخطار میدهد
17خدا سخن میگوید تا او را از گناه کردن باز دارد
و از مغرور شدن رهاییاش بخشد،
18تا از مرگ و هلاکت نجات یابد.
19خدا انسان را با درد و بیماری سرزنش میکند.
20در اثر مرض، انسان اشتهای خود را از دست میدهد
به طوری که حتّی از لذیذترین غذاها هم بدش میآید.
21آنقدر لاغر میشود
که از او فقط پوست و استخوان بجا میماند.
22پایش به لب گور میرسد و به دنیای مردگان نزدیک میشود.
23امّا اگر یکی از هزاران فرشتهٔ خدا حاضر باشد
و از او شفاعت نموده
و بگوید که بیگناه است،
24آنگاه بر او رحم کرده، میفرماید:
«آزادش کنید و نگذارید که هلاک شود،
زیرا کفّارهای برایش یافتهام.»
25بدن او دوباره جوان و قوی میگردد.
26هر وقت به حضور خدا دعا کند،
خدا دعایش را میپذیرد و او با شادمانی در پیشگاه او حضور مییابد
و خدا سعادت گذشتهاش را به او بازمیگرداند.
27بعد او سرود میخواند و به مردم میگوید:
«من گناه کردم و از راه راست منحرف شدم،
28امّا خدا گناهان مرا بخشید
و مرا از مرگ و هلاکت نجات داد.»
29خدا بارها این کارها را برای انسان انجام میدهد،
30تا جان او را از هلاکت برهاند
و از نور حیات برخوردارش سازد.
31ایّوب، سخنان مرا بشنو و خاموش باش
و به آنچه میگویم توجّه کن.
32امّا اگر چیزی برای گفتن داری، بگو.
من میخواهم بشنوم و اگر گفتارت درست باشد، قبول میکنم.
33وگرنه ساکت باش
و به من گوش بده تا به تو حکمت بیاموزم.
34
1الیهو به کلام خود ادامه داده گفت:
2ای مردان دانا، به سخنان من گوش بدهید و ای عاقلان بشنوید!
3همانطور که زبان مزهٔ غذای خوب را میفهمد،
گوش هم سخنان خوب را تشخیص میدهد.
4پس ما باید چیزهای درست و خوب را اختیار نماییم.
5ایّوب ادّعا کرد: «من بیگناه هستم
و خدا مرا از حق من محروم کرده است.
6با وجود اینکه تقصیری ندارم، دروغگو شمرده میشوم.
هرچند خطایی از من سر نزده، ولی زخمهای علاج ناپذیر در بدن خود دارم.»
7آیا کسی را دیدهاید که مثل ایّوب حرفهای مسخره بزند؟
8او همنشین مردم شریر است
و با اشخاص گناهکار سر و کار دارد.
9او میگوید:
«چه فایده که انسان دنبال رضای خدا باشد؟»
10ای کسانیکه دارای عقل و شعور هستید،
سخنان مرا بشنوید. خدا هرگز ظلم و بدی نمیکند.
11او هرکسی را مطابق کارهایش مکافات میدهد
و به طوری که سزاوار است، مجازات میکند.
12خدای قادر مطلق بدی را نمیپسندد
و بیعدالتی نمیکند.
13اختیار تمام دنیا در دست اوست
و با قدرت خود جهان را اداره میکند.
14اگر خدا اراده کند
و روح و نَفَس خود را از انسان پس بگیرد،
15همهٔ انسانها هلاک میشوند
و به خاک برمیگردند.
16اگر شعور داری به آنچه میگویم گوش کن.
17آیا کسیکه از عدالت نفرت دارد، میتواند حکمرانی کند؟
آیا میخواهی خدای عادل و با عظمت را محکوم کنی؟
18خدا پادشاهان و حاکمان را
اگر بدکار و شریر باشند محکوم میسازد.
19او از فرمانروایان طرفداری نمیکند
و ثروتمندان را بر فقرا ترجیح نمیدهد،
زیرا همگی را دست توانای او خلق کرده است.
20انسان ناگهان در نیمهٔ شب میمیرد
و خدا در یک لحظه جان او را میگیرد
و به راحتی قدرتمندترین انسانها را به دیار نیستی میفرستد.
21چشمان تیزبین او همهٔ کارهای بشر را میبیند و هر قدم او را زیر نظر دارد.
22هیچ تاریکی نمیتواند
اشخاص گناهکار را از نظر خدا پنهان کند.
23لازم نیست خدا برای داوری انسان زمانی را تعیین کند.
24زورمندان را بدون تحقیق از بین میبرد
و دیگران را جانشین آنها میسازد.
25زیرا او از تمام کارهایشان آگاه است
و شبانگاه آنها را سرنگون میکند.
26آنها را در حضور همهٔ مردم بهخاطر کارهای بدشان مجازات میکند،
27چون آنها از راه خدا منحرف شده
و از دستورات او پیروی نمیکنند.
28آنها چنان ظلمی در حق مردم مسکین و فقیر نمودند
که خدا فریاد نالهٔ آنها را شنید.
29اگر خدا نخواهد به کمک آنها برسد،
چه کسی میتواند از او ایراد بگیرد؟
اگر او روی خود را بپوشاند، چه کسی یا قومی میتواند او را ببیند؟
30ملّتها هیچکاری نمیتوانند بکنند
که بیخدایان بر آنها حکومت کنند.
31ایّوب، تو باید به گناهان خود در حضور خدا اعتراف نمایی
و قول بدهی که دیگر گناه نکنی.
32از خدا بخواه که گناهانت را به تو نشان بدهد
و باید از کارهای بدی که کردهای، دست بکشی.
33تو با کارهای خدا مخالفت میکنی
و بازهم انتظار داری که او آنچه را که میخواهی برایت انجام بدهد.
حالا خودت تصمیم بگیر نه من،
و بگو که چه فکر میکنی.
34کسیکه عاقل است و شعور دارد
و حرف مرا میشنود، تصدیق میکند
35که حرفهای تو همه احمقانه
و بیمعنی هستند.
36تو مانند اشخاص شریر حرف میزنی
و باید جزا ببینی.
37تو با نافرمانی خود بر گناهانت میافزایی
و در حضور همگی به خدا اهانت میکنی.
35
1الیهو در ادامهٔ سخنان خود گفت:
2ایّوب، آیا صحیح است که ادّعا میکنی
در نظر خدا بیعیب هستی؟
3یا از خدا بپرسی، اگر گناه کنم به تو چه تأثیر میکند
و چه فایده اگر گناه نکنم؟
4من به تو و به دوستانت که همراه تو هستند، جواب میدهم.
5به آسمان بنگر و ببین که ابرها چقدر بلند هستند.
6اگر گناه کنی، گناه تو چه صدمهای به خدا میرساند؟
اگر خطاهای تو زیاد شوند، به او چه تأثیر میکند؟
7یا اگر پاک باشی چه فایدهای به او میرسانی
و چه چیزی به او میبخشی؟
8بدی و خوبی تو
در انسانها تأثیر میکند.
9وقتی مردم ظلم میبینند، فریاد برمیآورند
و مینالند و میخواهند که کسی به آنها کمک کند.
10امّا آنها برای کمک به سوی خدایی که خالق آنهاست
و در تاریکترین روزهای زندگی به آنها امید میبخشد
11و آنها را داناتر از حیوانات و پرندگان هوا ساخته است،
به خدا روی نمیآورند.
12آنها فریاد میزنند، امّا خدا فریادشان را نمیشنود،
زیرا اشخاصی مغرور و شریر هستند.
13فریادشان سودی ندارد،
چرا که خدای قادر مطلق نه فریاد پوچ آنها را میشنود و نه به آن توجّه میکند.
14تو میگویی نمیتوانی خدا را ببینی،
امّا صبر کن، او به دعوی تو رسیدگی میکند.
15تو فکر میکنی که خدا بدکاران را جزا نمیدهد
و به گناهشان توجّه نمیکند.
16این حرفها همه پوچ و بیمعنی میباشند
و تو از روی نادانی حرف میزنی.
36
1-2صبور باش و قدری بیشتر گوش بده
که از طرف خدا چه میگویم.
3معلومات خود را به کار میگیرم تا نشان بدهم
که خالق من، خدا عادل است.
4من که در برابر تو ایستادهام دروغ نمیگویم
و دانش من کامل است.
5خدا در واقع با عظمت و داناست
و کسی را ذلیل و خوار نمیشمارد.
6اشخاص شریر را زنده نمیگذارد
و به داد مردم مظلوم میرسد.
7به مردمان نیک توجّه دارد
و آنها را به تخت پادشاهی مینشاند
و تا به ابد سرفراز میسازد.
8امّا اگر با زنجیرها بسته شوند
و بهخاطر آنچه که انجام دادهاند به مصیبتی گرفتار شوند،
9خدا خطاها و گناهشان را که از روی غرور مرتکب شدهاند، به رخ آنها میکشد.
10گوشهایشان را باز میکند تا دستورات او را بشنوند
و از کارهای خطا دست بکشند.
11هرگاه سخنان او را شنیده، از او اطاعت کنند،
در تمام عمر خود سعادتمند و خوشحال خواهند شد.
12امّا اگر نافرمانی کنند، با شمشیر کشته میشوند
و در نادانی خواهند مرد.
13آنانی که بیخدا میباشند، همیشه خشمگین هستند
و حتّی در وقت هلاکت هم از خدا کمک نمیطلبند.
14در جوانی میمیرند
و عمرشان با ننگ و رسوایی به پایان میرسد.
15امّا خدا رنجدیدگان را از سختی و زحمت نجات میدهد
و در حقیقت وقتیکه رنج میبینند، گوشهایشان را باز میکنند.
16خدا تو را از رنج و مصیبت میرهاند
و به جایی میآورد که خوشبخت و آرام باشی
و سفرهٔ تو را با نعمات خود پُر میکند.
17امّا اکنون بهخاطر شرارت خود سزاوار مجازات هستی.
18پس احتیاط کن، مبادا کسی تو را با رشوه و ثروت
از راه راست منحرف سازد.
19ناله و فریاد تو سودی ندارد
و با قدرت خود نمیتوانی از مصیبت رهایی یابی.
20در آرزوی فرا رسیدن شب نباش،
چرا که شب وقت هلاکت ملّتهاست.
21به راه گناه مرو، زیرا بهخاطر گناه بود
که تو به این مصیبتها گرفتار شدی.
22به یادآور که قدرت خدا چقدر عظیم است؛
او معلّمی است که همتا ندارد.
23چه کسی میتواند به او بگوید که چه کند
و یا او را متّهم به بیعدالتی نماید؟
24مردم همیشه کارهای خدا را ستایش کردهاند،
تو هم باید او را بهخاطر کارهایش ستایش کنی.
25همهٔ مردم کارهای او را دیدهاند
و از دور مشاهده کردهاند.
26ما نمیتوانیم عظمت خدا را بکلّی درک کنیم
و به ازلی بودن او پی ببریم.
27او آب را به صورت بخار به هوا میفرستد
و از آن قطرات باران را میسازد.
28بعد ابرها باران را به فراوانی برای انسان میریزند.
29کسی نمیداند که ابرها چگونه در آسمان حرکت میکنند
و غرّش رعد از آسمان خدا چگونه برمیخیزد!
30میبینید که چگونه آسمان را با برق روشن میسازد،
امّا اعماق دریا همچنان تاریک میماند.
31خدا روزیِ مردم را آماده کرده،
به فراوانی به آنها میدهد.
32برق را با دستهای خود میگیرد
و به هدف میزند.
33رعد، فرا رسیدن توفان را اعلام میکند
و حیوانات هم از آمدن آن باخبر میشوند.
37
1از این سبب دل من به لرزه میآید و بشدّت تکان میخورد.
2غرّش صدای خدا را بشنوید
و به زمزمهای که از دهان او خارج میشود گوش بدهید.
3او برق را به سراسر آسمان میفرستد
و هر گوشهٔ زمین را روشن میکند.
4بعد غرّش صدای او همچون آواز با هیبت رعد به گوش میرسد
و با صدای او تیرهای برق پیاپی رها میشوند.
5به فرمان خدا کارهای عجیبی رخ میدهد
که عقل ما از درک آنها عاجز است.
6به برف امر میکند که بر زمین ببارد
و وقتیکه بارش باران بر زمین شروع میشود،
7مردم دست از کار میکشند
و متوجّه قدرت او میشوند.
8حیوانات وحشی به بیشهٔ خود میشتابند و در آنجا پناه میبرند.
9توفان از جنوب میآید
و باد سرد از شمال.
10خدا بر آب دریاهای وسیع میدمد
و آن را منجمد میسازد.
11ابرها را از رطوبت پُر میکند و برق خود را به وسیلهٔ آنها به هر سو میفرستد.
12به فرمان او به همهجا حرکت میکنند
و آنچه را که خدا اراده میفرماید، بجا میآورند.
13او باران را برای مجازات مردم،
یا به عنوان رحمت برای انسان
و آبیاری زمین میفرستد.
14لحظهای صبر کن و گوش بده
و لحظهای دربارهٔ کارهای عجیب خدا تأمل کن.
15آیا میدانی که خدا چگونه ارادهٔ خود را عملی میسازد
و برق را در بین ابرها تولید میکند؟
16آیا میدانی که چطور ابرها در هوا معلّق میمانند؟
اینها همه کارهای شگفتآور خدایی است که در دانش و حکمت کامل است.
17وقتی زمین در اثر باد جنوب داغ میشود
و لباسهایت از گرمی به تنت میچسبند،
18آیا میتوانی خدا را کمک کنی که آسمان را گسترش بدهد
و آن را مثل آهن صیقل داده شده، سخت بگرداند؟
19به ما یاد بده که به او چه بگوییم،
زیرا فکر ما نارساست و نمیدانیم که چگونه با او صحبت کنیم.
20من جرأت آن را ندارم که با خدا حرف بزنم،
زیرا میترسم که کشته شوم.
21همانطور که نمیتوانیم در آسمان صاف و بیابر،
به نور خورشید نگاه کنیم،
22همچنین نیز نمیتوانیم به جلال با هیبت خدا،
که با شکوه تمام بر ما میدرخشد، خیره شویم.
23خدای قادر مطلق آنقدر با عظمت است که ما حتّی نمیتوانیم تصوّر کنیم.
او در قدرت و عدالت بزرگ است و نسبت به همه از روی انصاف رفتار میکند و بر کسی ظلم نمیکند.
24بنابراین همهٔ انسانها از او میترسند
و او به کسانیکه ادّعای حکمت میکنند، توجّهی ندارد.
38
خداوند به ایّوب جواب میدهد
1آنگاه خداوند از میان گِردباد به ایّوب جواب داد:
2«این کیست که با سخنان پوچ و بیمعنی خود
حکمت مرا انکار میکند؟
3اکنون مثل یک مرد آماده شو
و به سؤالات من جواب بده.
4وقتیکه اساس زمین را بنا نهادم تو کجا بودی؟
اگر میدانی بگو.
5آیا میدانی که چه کسی حد و وسعت آن را تعیین نمود؟
چه کسی و به چه ترتیب آن را اندازه کرد؟
6ستونهای آن بر چه چیزی قرار دارند
و چه کسی بنیاد آن را گذاشت؟
7در هنگام وقوع این چیزها ستارگانِ صبحگاهی، سرود شادی را با هم زمزمه کردند
و فرشتگان آسمان فریاد شادمانی سر دادند.
8وقتیکه آب دریا از دل زمین فوران کرد،
چه کسی دروازههای آن را بست؟
9این من بودم که روی دریا را با ابر پوشاندم
و با تاریکی غلیظ پیچیدم.
10کنارههای آن را تعیین نمودم
و با سواحل احاطهاش کردم.
11به دریا گفتم: «از اینجا جلوتر نرو
و موجهای سرکش تو از این نقطه تجاوز نکنند.»
12آیا در سراسر عمرت هرگز به صبح فرمان دادهای
که بدمد یا به شفق گفتهای که در جای خود پدید آید
13و کرانههای زمین را فرا گیرد
تا روشنی صبح، شرارت شب را از میان بردارد؟
14شفق، رنگ زمین را لالهگون میسازد
و همچون لباس رنگ شده درمیآورد
15و روشنی روز نمایان شده
دست شریران را از شرارت کوتاه میسازد.
16آیا چشمههای دریا را دیدهای
یا به اعماق دریاها قدم گذاشتهای؟
17آیا تا به حال کسی دروازهای را که از دنیای مردگان محافظت میکند،
به تو نشان داده است؟
18آیا میدانی که زمین چقدر وسعت دارد؟
اگر میدانی به من جواب بده.
19آیا میدانی که سرچشمهٔ نور در کجاست
و تاریکی از کجا میآید؟
20آیا میتوانی حدود آنها را بیابی
و راهی را که به منشاء آنها میرود، پیدا کنی؟
21تو باید بدانی! زیرا سن تو بسیار زیاد است
و در وقت پیدایش دنیا وجود داشتی!
22آیا در مخزنهای برف داخل شدهای
و میدانی که تگرگ در کجا ذخیره میشود؟
23من آنها را برای روز مصیبت
و جنگ انبار کردهام.
24آیا میدانی که روشنی از کجا میتابد
و باد شرقی از کجا میوزد؟
25چه کسی درّهها را برای سیل کَنده
و مسیر رعد و برق را ساخته است؟
26چه کسی باران را به بیابانها و جاهای خشک و غیرمسکون میفرستد
27تا زمینهای متروک و بایر آبیاری شوند
و علف به بار آورند؟
28آیا باران و شبنم پدر دارند؟
29یخ را چه کسی تولید میکند و شبنم از کجا به وجود میآید؟
30چه کسی آب را مثل سنگ به یخ تبدیل میکند
و سطح دریا را منجمد میسازد؟
31آیا میتوانی ستارگان پروین را به هم ببندی
و رشتهٔ منظومهٔ جبار را بگشایی؟
32آیا میتوانی حرکت ستارگان را در فصلهای مختلف اداره کنی
و دُب اکبر را با اقمار آن هدایت نمایی؟
33آیا از قوانین آسمانها اطّلاع داری
و میتوانی آنها را در روی زمین تطبیق دهی؟
34آیا میتوانی به ابرها فرمان بدهی
که سیل باران را بر سرت ببارند؟
35آیا میتوانی به برق امر کنی که در مسیر خود حرکت کند
و برق به تو بگوید، اطاعت میکنم؟
36چه کسی به انسان عقل و حکمت داد؟
37چه کسی آنقدر دانش دارد که بتواند ابرها را بشمارد
و مشکهای آسمان را بر روی زمین خالی کند
38و خاک را به هم آمیخته از آن کلوخ بسازد؟
39-40آیا میتوانی برای شیر، شکار تهیّه کنی
و به او و بچّههایش که در بیشهٔ خود در کمین نشستهاند،
خوراک بدهی؟
41چه کسی برای زاغها که با شکم گرسنه به هر سو پرواز میکنند
و جوجههایشان که در آشیانه برای غذا فریاد میزنند،
خوراک آماده مینماید؟
39
1«آیا میدانی که بُز کوهی چه وقت میزاید؟
آیا وضع حمل آهو را مشاهده کردهای؟
2-3آیا مدّت حاملگی
و زمان زاییدن او را میدانی؟
4بچّههایش در صحرا بزرگ و قوی میشوند،
بعد از پدر و مادر جدا شده، دیگر برنمیگردند.
5چه کسی به الاغ وحشی آزادی داد
و آن را رها کرد؟
6من بیابان را خانهاش
و شوره زارها را مسکنش ساختم.
7شور و غوغای شهر را دوست ندارد
و صدای چوپان به گوشش نمیرسد.
8دامنهٔ کوهها چراگاه آن است
و آنجا در جستجوی علف میباشد.
9آیا گاو وحشی میخواهد تو را خدمت کند؟
آیا در کنار آخور تو میخوابد؟
10آیا میتوانی آن گاو را با ریسمان ببندی
تا زمینت را شخم بزند؟
11آیا به قوّت زیادش اعتماد داری
که کارهایت را به او بسپاری؟
12آیا باور میکنی که اگر او را بفرستی محصولت را میآورد
و در خرمنگاه جمع میکند؟
13شترمرغ با غرور بال میزند،
امّا پر و بال آن طوری نیست که بتواند پرواز کند.
14شترمرغ به روی زمین تخم میگذارد،
تا خاک آن را گرم نگه دارد.
15غافل از اینکه ممکن است کسی آن را زیر پا له کند
یا حیوانی وحشی آن را پایمال کند.
16با جوجههای خود با چنان خشونتی رفتار میکند که گویی مال خودش نیستند
و به زحمتی که کشیده بیتفاوت است و اگر جوجههایش بمیرند، اعتنا نمیکند.
17زیرا خدا به او شعور نداده
و او را از عقل محروم کرده است.
18امّا هرگاه بالهای خود را باز کند و بدود،
هیچ اسب و سوارکاری به او نمیرسد.
19آیا این تو بودی که اسب را قدرتمند ساختی؟
و به آن یال دادی؟
20آیا تو او را وادار میسازی که مثل ملخ جست و خیز کند
و شیههٔ ترسناک بکشد؟
21میبینی که چگونه با غرور سُم خود را بر زمین میکوبد
و از نیروی خود لذّت میبرد و به جنگ میرود.
22ترس در دلش راه ندارد
و بدون هراس با شمشیر مقابله میکند.
23از سر و صدای اسلحه
و برق نیزه و گُرز نمیترسد.
24با شنیدن صدای نعرهٔ جنگ، دیگر آرام نمیگیرد
و با خشم و هیجان به میدان جنگ میتازد.
25با شنیدن صدای شیپور شیهه میکشد
و از دور بوی جنگ به مشامش میرسد
و فریاد و خروش فرماندهان، او را به هیجان میآورد.
26آیا تو به شاهین آموختهای که چگونه پرواز کند
و بالهای خود را به سوی جنوب بگشاید؟
27آیا عقاب به فرمان تو
آشیانهٔ خود را بر فراز قلّهٔ بلند میسازد؟
28ببین که چطور بالای صخرهها خانه میسازد
و بر سنگهای تیز مینشیند.
29از آنجا شکار خود را زیر نظر میگیرد
و چشمان تیزبینش، از دور آن را میبیند.
30جایی که لاشه باشد، حاضر میشود
و جوجههایش خون آن را میمکند.
40
1-2ایّوب، آیا هنوز هم میخواهی با من که خدای قادر مطلق هستم مباحثه کنی؟
تو که از کارهای من ایراد میگیری، باید به من جواب بدهی.»
ایّوب:
3-4خداوندا من احمقانه حرف میزنم.
حال دهان خود را میبندم،
5زیرا من حرفهای خود را زدهام
و بار دیگر تکرار نمیکنم.
6آنگاه خداوند از میان گِردباد به ایّوب چنین جواب داد:
خداوند
7اکنون مثل یک مرد آماده شو
و به سؤالاتی که از تو میکنم جواب بده.
8آیا میخواهی مرا به بیعدالتی متّهم سازی؟
تو مرا مقصّر میدانی و خود را حق به جانب میدانی.
9آیا تو مثل من قدرت داری؟
آیا صدای تو مانند آواز رعدآسای من است؟
10اگر چنین است، خود را با جلال و شکوه زینت بده
و با عزّت و شوکت ملبّس شو.
11بر مردم متکبّر بنگر؛
خشم خود را بر آنها بریز و فروتنشان بگردان.
12به آنها نظر کن و با یک نگاه آنها را خوار و ذلیل ساز
و بدکاران را در جایی که ایستادهاند پایمال کن.
13تا در زیر خاک بروند
و در دنیای مردگان زندانی شوند.
14آن وقت من تصدیق میکنم
که تو با زور بازوی خود میتوانی پیروز گردی.
15به کرگدن نگاه کن.
همانطور که تو را آفریدم او را هم آفریدهام.
او مثل گاو علف میخورد.
16امّا اندامی نیرومند دارد
و چه قدرتی در ماهیچههایش میباشد!
17دُمش مانند درخت سدر، راست است
و رگ و پِی رانش به هم بافته شدهاند.
18استخوانهایش مثل لولههای برنزی
و پاهایش مانند میلههای آهنی میباشند.
19این حیوان یکی از عجیبترین مخلوقات من است.
تنها من که آفرینندهٔ او هستم، میتوانم مغلوبش کنم.
20کوهها برایش سبزه میرویاند
در جایی که حیوانات وحشیبازی میکنند.
21در زیر بوتههای خاردار دراز میکشد
و در میان درختان سایهدار، مخفی میشود.
22سایهٔ درختان او را میپوشاند
و بیدهای کنار جویبار او را احاطه میکند.
23از طغیان دریا نمیترسد
و اگر رود اردن بر سرش بریزد، نمیتواند آرامش او را بر هم بزند.
24چه کسی میتواند چشمان او را کور کند و او را به بند بکشد؟
هیچکسی نمیتواند به بینی او حلقه بیندازد و گرفتارش کند.
41
1آیا میتوانی تمساح را با چنگک شکار کنی
یا زبانش را با ریسمان ببندی؟
2آیا میتوانی پوزهٔ او را مهار
و لاشهاش را با چنگک سوراخ کنی؟
3آیا نزد تو زاری میکند
که به او آزار نرسانی؟
4آیا با تو پیمان میبندد
که همیشه خدمتکار تو باشد؟
5آیا میتوانی با او مثل یک پرنده، بازی کنی
یا به گردنش قلّاده انداخته به کنیزانت ببخشی؟
6آیا ماهیگیران میتوانند او را تکهتکه کنند
و به تاجران بفروشند؟
7آیا تیر در پوست او فرو میرود
یا نیزهٔ ماهیگیری سر او را سوراخ میکند؟
8اگر به او دست بزنی چنان غوغایی برپا میکند
که تا یادت باشد دیگر این کار را نکنی.
9هرکسی که بخواهد او را شکار کند
از دیدنش خود را میبازد و جرأت خود را از دست میدهد.
10اگر تحریک شود، آنقدر خشمگین میگردد
که کسی جرأت نمیکند، در برابر او بایستد.
11در تمام روی زمین کسی نیست
که به او حمله کند و زنده بماند.
12بگذار تا دربارهٔ پاهای هیولا برایت بگویم
که چقدر قدرتمند است.
13-14کسی نمیتواند پوست او را بشکافد
یا زرهی را که میپوشد، سوراخ نماید
یا جرأت کند که به دندانهای ترسناک او نزدیک شود
و یا دهان او را باز کند.
15پشت او از پرههای زره مانند تشکیل شده
16-17و این پرهها آنچنان نزدیک
و محکم به هم بافته شدهاند
که هیچ چیزی قادر نیست، آنها را از هم جدا نماید
و حتّی هوا هم نمیتواند در آنها نفوذ کند.
18وقتی عطسه میزند، بخار آن در پرتو نور آفتاب میدرخشد
و چشمانش به آفتابی میمانند که هنگام صبح طلوع میکند.
19از دهانش شعلهها
و جرّقههای آتش برمیخیزد.
20از سوراخهای بینیاش مثل بخاری که از دیگ جوشان برمیخیزد،
دود خارج میشود.
21نَفَس او آتش میافروزد
و از دهانش شعلهٔ آتش زبانه میکشد.
22نیروی او در گردنش جا دارد
و هر که با او روبهرو شود، وحشت میکند.
23طبقات گوشت بدنش سخت
و محکم به هم چسبیدهاند.
24دلش مانند سنگ زیرین آسیاب سخت است.
25وقتی از جا برمیخیزد، نیرومندان به وحشت افتاده،
از ترس بیهوش میشوند.
26شمشیر، نیزه، تیر یا گُرز
در او اثر نمیکند.
27آهن برایش مثل کاه است
و برنز مانند چوب پوسیده.
28تیر نمیتواند او را بگریزاند،
سنگ فلاخن مثل پَر کاه در او اثر نمیکند.
29گرز برای او مانند کاه است
و به نیزههایی که به سویش پرتاب میشوند، میخندد.
30پوست شکمش مثل تکههای ناهموار سفال است
و مانند پنجهٔ خرمنکوب بر زمین شیار میزند.
31او دریا را مثل آب جوشان به حرکت در میآورد
و آن را مثل ظرفی از روغن به حباب تبدیل میکند.
32خط درخشانی پشت سر خود بر جای میگذارد
و دریا از کف، سفید میشود.
33در روی زمین هیچ حیوانی مانند او بیباک نیست.
34او پادشاه حیوانات وحشی است
و از همهٔ جانوران برتر است.»
42
1آنگاه ایّوب به خداوند چنین جواب داد.
ایّوب
2من میدانم که تو قادر به هر کاری هستی
و هیچکسی نمیتواند، تو را از ارادهات باز دارد.
3تو پرسیدی: 'چرا با سخنان بیمعنی خود حکمت مرا انکار میکنی؟'
من به راستی از روی نادانی حرف زدم
و نمیدانستم چه میگویم.
دربارهٔ چیزهایی سخن گفتم که بالاتر از فهم من بودند.
4به من گفتی که سخنانت را گوش کنم
و به سؤالهایی که از من میکنی، جواب بدهم.
5قبل از این گوش من دربارهٔ تو چیزهایی شنیده بود،
امّا اکنون چشم من تو را میبیند،
6بنابراین از خودم بدم میآید
و در خاک و خاکستر مینشینم و توبه میکنم.
خاتمه
7بعد از آن که خداوند سخنان خود را با ایّوب تمام کرد، به الیفاز تیمانی فرمود: «من از تو و دو دوستت خشمگین هستم، زیرا شما مانند بندهام، ایّوب دربارهٔ من حرف درست نزدید. 8پس حالا هفت گوساله و هفت قوچ گرفته نزد بندهام، ایّوب بروید و آنها را بهخاطر گناه خود به عنوان قربانی سوختنی تقدیم کنید. آنگاه بندهٔ من، ایّوب برای شما دعا میکند و من دعایش را میپذیرم و گناه شما را میبخشم، چرا که حقیقت را دربارۀ من مانند ایوب بیان نکردید.»
9پس الیفاز تیمانی، بلدد شوحی و صوفر نعماتی رفتند و همانطور که خداوند فرموده بود عمل کردند و خداوند دعای ایّوب را در حق آنها مستجاب نمود.
10پس از آن که ایّوب برای دوستان خود دعا کرد، خداوند باز ایّوب را کامیاب ساخت و دو برابر همهٔ چیزهایی را که در گذشته داشت، به او بازگردانید. 11سپس همهٔ برادران، خواهران و آشنایانش بهخاطر مصیبتی که بر سر او آمده بود، برای تسلّی نزد او آمدند و در خانهاش جشن گرفتند. هر کدام آنها پول و انگشتر طلا به او هدیه دادند.
12خداوند در سالهای آخر عمر ایّوب، بیشتر از اول به او برکت داد. او دارای چهارده هزار گوسفند، شش هزار شتر، هفت هزار جفت گاو و هزار الاغ ماده شد. 13-14او همچنین هفت پسر و سه دختر به نامهای یمیمه، قصیعه و قَرَن هفوک داشت. 15در تمام آن سرزمین هیچ زنی، زیبایی دختران ایّوب را نداشت و پدرشان به آنها هم مانند برادرانشان ارث داد.
16بعد از آن ایّوب یکصد و چهل سال دیگر زندگی کرد و فرزندان و نوههای خود را تا نسل چهارم دید. 17او پس از یک عمر طولانی در سن پیری و سالخوردگی چشم از جهان فرو بست.
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.